خاقانی:دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی در کار من قدم ننهادی به پایمردی
❈۱❈
دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
در کار من قدم ننهادی به پایمردی
زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی
کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی
❈۲❈
روز سیاه کردی روزی ز روی حرمت
در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی
تا خون من چو آب نخوردی به نوک غمزه
در جستجوی کشتن من آب وانخوردی
❈۳❈
گفتی که در نوردم یکباره فرش صحبت
فرش نگستریده ندانم که چون نوردی
پنداشتم که هستی درمان سینهٔ من
پندار من غلط شد درمان نهای، که دردی
❈۴❈
خاقانی آن توست مکن غارت دل او
کز خانه صید کردن دانی که نیست مردی
کامنت ها