خاقانی:خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی جان منی مرا مکش اکنون به دوستی
❈۱❈
خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
جان منی مرا مکش اکنون به دوستی
ای تازه گل که چون ملی از تلخی و خوشی
چند از درون به خصمی و بیرون به دوستی
❈۲❈
مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت
چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی
خونم همی خوری که تو را دوستم بلی
ترک اینچنین کند که خورد خون به دوستی
❈۳❈
تو دشمنی نه دوست که بر جان من کنند
ترکان غمزهٔ تو شبیخون به دوستی
سرهای گردنان به شکر میبرد لبت
کان لب نهان کشی است چو گردون به دوستی
❈۴❈
خاقانی از تو چشم چه دارد به دشمنی
چون میکنی جفای دگرگون به دوستی
کامنت ها