خاقانی:دل نداند تو را چنان که توئی جان نگنجد در آن میان که توئی
❈۱❈
دل نداند تو را چنان که توئی
جان نگنجد در آن میان که توئی
با تو خورشید حسن چون سایه
میدود پیش و پس چنان که توئی
❈۲❈
عقل جان بر میان به خدمت تو
میشتابد به هر کران که توئی
تو جهان دگر شدی از لطف
هم تو سلطان بر آن جهان که توئی
❈۳❈
تو برآنی که جانم آن تو است
من که خاقانیم، بر آنکه توئی
کامنت ها