خاقانی:گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری انصاف ده که کار ز انصاف میبری
❈۱❈
گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری
انصاف ده که کار ز انصاف میبری
خود نیست نیم ذره محابای کس تو را
فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری
❈۲❈
هر صبح و شام عادت گردون گرفتهای
هم پردهای که دوزی هم خود همی دری
از دیده جام جام ببارم شراب لعل
چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری
❈۳❈
خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو
صد را فروبری و یکی را برآوری
از تو کجا گریزم کز بهر بند من
هر دم هزار دام به هر سو بگستری
❈۴❈
خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک
از تو گریز نیست که خصمی و داوری
کامنت ها