خواجوی کرمانی:فرستاد یک گرد اندر زمان به نزدیک فغفور روشنروان
❈۱❈
فرستاد یک گرد اندر زمان
به نزدیک فغفور روشنروان
اکه اینک رسیدم به درگاه شاه
به بند اندرون جمله بدخواه شاه
❈۲❈
فرستاده شد در زمان همچو باد
به درگاه فغفور فرخنژاد
بگفتا که از پیش سام دلیر
رسیدم همین دم به مانند شیر
❈۳❈
بگفتند با شاه احوال او
درآورد و بنشاند او را نکو
ببوسید دادش به فغفور شاه
ستائیدش از سام گیتیپناه
❈۴❈
چو برخواند آن نامه فرخ وزیر
سیه گشت رویش به مانند قیر
به فغفور گفت او که ای شهریار
نه بر کام ما گشت این روزگار
❈۵❈
نهنکال را و چهل دیو نر
گرفته جهان پهلو نامور
هماکنون زمان تا زمان میرسد
به درگاه شاه جهان میرسد
❈۶❈
به امید روی پریدخت ماه
رسد سام نیرم گو رزمخواه
چو بشنید فغفور چین در زمان
یکی خلعتی خواست او بیگمان
❈۷❈
فرستاده را خلعت و تحفه داد
ز درگاه برگشت خندان و شاد
به ایوان درآمد شهنشاه چین
برو پر ز چین و دلی پر زکین
❈۸❈
وزیر جهاندیده را پیش خواند
برو آفرین کرد و پیشش نشاند
بفرمود تا خلوتی ساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند
❈۹❈
پس آنگاه رو کرد فغفور چین
که ای پیر روشن دل پیشبین
به سام نریمان کنون فکر چیست
که بر حال خویشم بباید گریست
❈۱۰❈
چگوئی چه سازم ورا چاره چیست
که کسمان همآورد این مرد نیست
به زیر گل ار من کنم دخت خویش
همان به که سامم بود اهل و خویش
❈۱۱❈
بریزمش خون و سپارم به خاک
کز اندوه سامم شود مغز پاک
بدو گفت دستور کای شهریار
دلت اندرین کار غمگین مدار
کامنت ها