خواجوی کرمانی:چو از راز او گشت آگاه سام برآورد شمشیر کین از نیام
❈۱❈
چو از راز او گشت آگاه سام
برآورد شمشیر کین از نیام
به نامآوران گفت جنگ آورید
جهان بر بداندیش تنگ آورید
❈۲❈
که دیگر به فرموده شاه چین
جهانسوز نگشاید اینجا کمین
تکش با تمرتاش و قلواد گرد
کشیدند تیغ از پی دستبرد
❈۳❈
سران یکسره تیغ کین آختند
بدان لشکری جنگ درتاختند
سهیل جهانسوز و سام دلیر
به هم درفتادند چون پیل و شیر
❈۴❈
فراوان بگشتند با یکدگر
نه آن را خطر بد نه این را ظفر
جهانجو بدو تاخت ناگه ستور
بزد تیغ و سر از تنش کرد دور
❈۵❈
وز آن پس بدان لشکرش حمله کرد
بیفکند از سرکشان چند مرد
ز خون سبزه را کرد شنگرف پوش
یلان را همی داد ز الماس نوش
❈۶❈
چو دیدند آن لشکر نامدار
که سالارشان کشته شد گاه کار
دمادم سپهبد درآمد ز جای
سران را در انداخت از بادپای
❈۷❈
سواری فرستاد سام دلیر
همانگه به نزدیک فرهنگ شیر
که شه باز کرده ره ریمنی
پذیرفت گفتار اهریمنی
❈۸❈
تو هم لشکر خویش را ساز ده
دل سرکشان را همه باز ده
برآرای لشکر که اینک ز راه
رسیدم که از شه شوم کینهخواه
❈۹❈
از آن سو خبر سوی فغفور شد
تو گفتی که هوش از سرش دور شد
دگرباره دستور را خواند پیش
ببارید خوناب از چشم خویش
❈۱۰❈
ز رزم جهانسوز و سام دلیر
سخن گفت بیمر به دستور پیر
که سام دلاور شده چیرهدست
کمین آوران را سرآورده پست
❈۱۱❈
کنون رخ بیارد سوی تاختن
نیارم برو تیغ کین آختن
بدو گفت پرمایه دستور پیر
که گفتار من یکسره یادگیر
❈۱۲❈
بگو کز جهانسوز پرخاشخر
مرا نیست زین حیله اصلا خبر
چو آن زابلی این نوا بشنود
همانا سوی رزم و کین نگرود
❈۱۳❈
وگر سرکشی سازد و بدخوئی
تو باید که گیری ره نیکوئی
برهنه مکن تیغ و در بر فکن
سبک در شوی سوی آن تیغزن
❈۱۴❈
همه لابه سازی و خواهش گری
بدان تا نیاید سر داوری
وز آن پس مشو هیچ در کار سست
دگر روی کن سوی مکر نخست
❈۱۵❈
سخن زان ز بیماری دخت خویش
به مرگش دل خویش را ساز ریش
پذیرفت گفتار او شهریار
ز نو حیله را شد ز نو خواستار
کامنت ها