خواجوی کرمانی:سخن بشنو اکنون یکی گوش دار به نیک اختری زین سپس هوش دار
❈۱❈
سخن بشنو اکنون یکی گوش دار
به نیک اختری زین سپس هوش دار
ز فرهنگ جنگی فغفور شاه
همان هم ز نامآوران سپاه
❈۲❈
تکش خان و گردان روشن روان
چو ماندند دور از بهر پهلوان
فراوان در آن دشت بشتافتند
نشان جهانجوی کم یافتند
❈۳❈
به ناکام رفتند سوی سپاه
بر ایشان شده روز روشن سیاه
چو رفتند زی دیوزاده فراز
سر حقه راز کردند باز
❈۴❈
به نخجیرگه در کمینآوران
چو پردخته گشتند جنگی سران
ز دیده همی گوهر افشاندند
ز سام و ز آهو سخن راندند
❈۵❈
که راند از پی آهو اسب سمند
همی خواست کش سر درآرد به بند
به ناگه شد از چشم او ناپدید
کسی این شگفتی به گیتی ندید
❈۶❈
بجستیم او را فراوان به دشت
نشان پیش هیچ پیدا نگشت
دژم شد رخ دیوزاده ازین
بیامد بر نامور شاه چین
❈۷❈
بدو گفت کای شاه بی رای و کام
مرا بازگو تا چه کردی به سام
گر آن پهلوان مینیاید پدید
تو را سازم از زندگی ناامید
❈۸❈
به فرمان تو لشکر جنگجو
کمین کرده بر شیر آزاده خو
قسم خورد شاهنشه کینهور
کز آن رزم و کین من ندارم خبر
❈۹❈
گرانمایه فرهنگ روشن روان
برون آمد از نزد شه در زمان
نهانی به قصر پریوش شتافت
مر او را ز انده دژمروی یافت
❈۱۰❈
چو دیدش پریدخت گفت ای دلیر
چه داری خبر از جهانجوی شیر
بدو دیوزاده بیان کرد راز
از آن پس بدو گفت کای دلنواز
❈۱۱❈
مخور انده و غم که در دشت و کوه
شوم رهسپر با دلاور گروه
چو یابم نشان گو نامور
تو را سازم ازحال او باخبر
❈۱۲❈
بگفت و به لشکرگه آمد چو باد
همه کار خود با سران کرد یاد
از آن پس تمرتاش را پیش خواند
به پرده فراوان سخنها براند
❈۱۳❈
کزین پس سر این گروه انجمن
توئی و تکش خان لشکرشکن
هشیوار باشید هر دو به جا
مبادا که سرتان درآید به پا
❈۱۴❈
به قلوش چنین گفت از روی مهر
که اکنون ز آرام برتاب چهر
ز هر سو بران باره تیزگام
مگر آگهی یابی از کار سام
❈۱۵❈
نپیچید قلوش ز گفتار او
همان گاه بر راه بنهاد رو
چو او رفت قلواد را گفت خیز
ز مهر آب بر آتش فتنه ریز
❈۱۶❈
برآ همچو قلوش به پشت سمند
بتازان ابر کوه و صحرا نوند
مگر یابی از سام یل آگهی
که مغزم ز اندیشه باشد تهی
❈۱۷❈
همان گاه قلواد پوشید ساز
نشست از بر باره تیز تاز
سوی دشت و کهسار بنهاد روی
سمندش چو صرصر شده تیزپوی
❈۱۸❈
سخن گویم از سام فرخنده باز
مگر یابد از چنگ جادو جواز
کامنت ها