خواجوی کرمانی:سراینده داستان کهن چنین گوید از دیوزاده سخن
❈۱❈
سراینده داستان کهن
چنین گوید از دیوزاده سخن
که چون شد سوی دشت و که رهسپر
بدان تا بیابد ز سامش خبر
❈۲❈
به صحرائی افتاد او را گذار
که هرگز نبودی در آن قیر و قار
ز اندیشه پنهاش بودی فزون
درازیش افزونتر از چند و چون
❈۳❈
پیاده به ره رفت هفتاد میل
همه دشت تیره چو دریای سیل
دلش از بر تابش خور بتافت
همان هم برین تشنگی راه یافت
❈۴❈
در آن تشنگی آن یل کامیاب
ز پا اندر افتاد و شد سوی خواب
چنین دید در خواب فرهنگ گرد
که نزدش یکی نیک پی ره سپرد
❈۵❈
شنیدم ز دهقان شیرین کلام
که او بود آدم علیهالسلام
همان نیز پیش از گرانمایه سام
ز چین سوی ایران شدی بهر نام
❈۶❈
سپهدار ایران و نامآوران
که چون در طلسم اندر از غم نوان
چو شد سوی فرهنگ پرخاشخر
بمالید از مهر دستش به سر
❈۷❈
از آن پس بدو گفت کای تیزبین
بسی رزمجوئی به مغرب زمین
شکسته شود چون طلسمات چین
ببینی رخ پهلوان گزین
❈۸❈
چو بیدار گردی سوی دست راست
سبک رهسپر شو چنان کت هواست
درختی گشن شاخ مانند عاج
ببینی برش نیز مانند ساج
❈۹❈
برافراز بال و به نیرو بکن
همانگه ابر روی هامون فکن
به جایش یکی لوح از سیم خام
ببینی برافراز سنگ رخام
❈۱۰❈
درو کنده خطها سراسر به خون
هر آن چیز خوانی مکن غیر آن
که باشد ز یزدان بدان لوح اسم
جز این رسم نبود کلید طلسم
❈۱۱❈
طلسمات را چون به هم برزنی
ز نیرو دل و جان برو برکنی
چنین گوی با سام رزمآزمای
که با رنج دوری مشو غمفزای
❈۱۲❈
مکن گاه سختی دل خود دژم
که ایدر بلا نیست او را چه غم
نبینی الم چون ز گشت سپهر
همانا نبینی ز شادیش چهر
❈۱۳❈
چو گردان برآرید تیغ ستیز
کنید از نم خون جهان رستخیز
همانا که یابید از دهر نام
تو هم تیغ کین را درآر از نیام
❈۱۴❈
بگفت این و رخ را نهان کرد زود
برآمد ز جا دیوزاده چو دود
بدان ره که آدم نشان داد رفت
چو شیر دژآگاه چون باد تفت
❈۱۵❈
بدانجا یکی بد درخت بلند
رسید آن سوارافکن هوشمند
بیازید دست و بغل برگشود
به نیرو درخت از زمین کند زود
❈۱۶❈
بینداخت بر روی هامون چنان
کزو شد دل گاو ماهی نوان
ز ناگه جهان شد پر از تیره گرد
وزیدی زمان تا زمان باد سرد
❈۱۷❈
چو آن تیرگی از جهان رخ نهفت
رخ دیوزاده چو گل برشکفت
به جای درخت جوان بنگرید
ز ناگه یکی لوح از سیم دید
❈۱۸❈
در آن بود از نام یزدان ده اسم
کز آن نامها بود برپا طلسم
سبک دیوزاده بیازید چنگ
مر آن لوح بربود از روی سنگ
❈۱۹❈
چو برخواند نام خداوندگار
برآسود از گردش روزگار
همانگه حصاری در آن روی دشت
به فرمان یزدان پدیدار گشت
❈۲۰❈
بلندیش اندیشه ها رسته بود
درش بود آهن ولی بسته بود
سبک دیوزاده بشد سوی در
به لوح اندر آن کرد ناگه نظر
❈۲۱❈
نوشته چنان بود در لوح باز
که ای شیردل مرد گردنفراز
فلان اسم برخوان که این بسته در
گشاده شود بر رخت بیخطر
❈۲۲❈
چو برخواند نام خدای جهان
در بسته شد باز از ناگهان
ستایش بسی کرد بر کردگار
وز آن پس شد اندر درون حصار
❈۲۳❈
ز ناگه یکی باغ خرم بدید
درختان او سر شمشاد و بید
همی خواست زو بگذرد نامور
ز ناگه نهنگی برآورد سر
❈۲۴❈
دلاور به لوح اندر آن بنگرید
چنان بر نوشته به آن لوح دید
که مندیش از هیچ ای پیل مست
بزن بر سرش از غضب چوبدست
❈۲۵❈
چو برخواند فرهنگ اندر زمان
بزد بر سرش چوبدست گران
وز آن پس چو باد از بر آب جست
جهان گشت تیره دگر ره نشست
❈۲۶❈
پس از تیرگی چون یکی بنگرید
ز شادی همانگه ز جا بردمید
ز پیش و ز پس آتش افروخته
در آتش جهان سر به سر سوخته
❈۲۷❈
بترسید بر اوج چون بنگرید
نشیمن بر افراز کوهی بدید
نوشته چنین بود بر لوح خام
که ای نامور مرد با نام و کام
❈۲۸❈
چو آدم به ناکام فرمان بهشت
به کوه سراندیب رفت از بهشت
ز کردار خود بود بی حد ملول
شد از این دعا توبه او قبول
❈۲۹❈
تو برخوان سه بار و به آتش بدم
که تا گردد آتش به یکباره کم
وز آن پس گذر کن به آتش چو باد
که گردی ز گشت فلک باز شاد
❈۳۰❈
برافراخت سر مرد بیهوش را
گذر کرد ز آتش به نام خدا
بیابانی آمد مر او را به پیش
که تابیدن آب پنهان بیش
❈۳۱❈
در آن دشت چون ساعتی ره برید
ز ناگه یکی پشته آمد پدید
بر افراز پشته برافراخت سر
بر آن سوی بگماشت سوی نظر
❈۳۲❈
یکی ژرف دریای جوشنده دید
دمادم چو تندر خروشنده دید
بیامد به نزدیک دریاکنار
نظر کرد بر لوح آن نامدار
❈۳۳❈
نوشته چنان بود کان نام حق
کزویست یکسر جهان را سبق
چو برخوانی از روی دریای ژرف
ببینی یکی زورقی بس شگرف
❈۳۴❈
به زورق درآ همچو باد بهار
بدان تا بیابی ز دریا گذار
چو بر دادگر آفرین گسترید
همانگه یکی زورق آمد پدید
❈۳۵❈
درآمد به زورق سرافراز راد
گذر کرد از روی دریا چو باد
دگر ره بدان لوح چون بنگرید
چنین بود کای برد رخشان چو شید
❈۳۶❈
بر آن کوه الماس چون در رسی
از آن جایگه خسته گردی بسی
بخوان اسم یزدان فرمانروا
چو پیلی رسد مرغکی از هوا
❈۳۷❈
قدم پیش نه همچو شیر دلیر
بزودی بزن دست و پایش بگیر
که او اوج گیرد زند بال و پر
تو از کان الماس یابی گذر
❈۳۸❈
همانگاه فرهنگ لب برگشاد
ز نام جهاندار میکرد یاد
که ناگاه بنهفته شد روی شید
پدیدار گردید مرغی سفید
❈۳۹❈
تنش بود همچون تن ژنده پیل
برفجلش بود پیل دلیل
سوی پشت آورد میل از فراز
برآمد زجا مرد پیکارساز
❈۴۰❈
به چستی بزد دست و پایش گرفت
ندیده کسی در جهان این شگفت
به پرواز شد مرغ و پر برفشاند
ز الماس او را سبک بگذراند
❈۴۱❈
بر خویش جا داد و خود برپرید
شد اندر هوا در زمان ناپدید
دگر ره سپر شد یل کامیاب
بدید اسب گردنکشان و غراب
❈۴۲❈
گسسته لگام و نگون کرده زین
مر آن هر سه صرصر تک و که سرین
سبک کردشان زیر زین باز رام
پس آنگه پی سام برداشت گام
❈۴۳❈
از آن روی سام یل و سروران
برفتند چون باد بر هر کران
ندیدند راهی به پیش اندر آن
شد از تاب خورشان کمان چون سنان
❈۴۴❈
به ناگه فتادند بر روی خاک
بماندند در زیر دام هلاک
چو رفتند آن هر سه جنگی ز هوش
شنیدند از افراز هر یک خروش
❈۴۵❈
گشودند چون دیده فرهنگ بود
که با فر و نیروی هوشنگ بود
لجام فرسها گرفته به دست
بر ایشان خروشید چون پیل مست
❈۴۶❈
بجستند از جای نامآوران
سخن ساز گشتند از بر کران
سبک دیوزاده ز کار شگفت
هر آن چیز در پیش او بود گفت
❈۴۷❈
مر آن نامداران فرخنده نام
بگفتند احوال خود را تمام
وز آن پس نشستند بر بادپا
برآمد سبک بارگیشان زجا
❈۴۸❈
ز ناگه زچین راه را یافتند
سوی لشکر خویش بشتافتند
به دل یاد مهوش نهان میگرفت
ز ساقی می ارغوان میگرفت
❈۴۹❈
به مستی همه راز خود بازگفت
دلیران بماندند ازو در شگفت
غو طبل شادی ز چرخ برین
چو در شد به غم رفت آن شاه چین
❈۵۰❈
فرستاد کارآگهی نامور
که آرد ز گردان زابل خبر
فرستاده رفت و بدانست راز
هماندر زمان سوی او گشت باز
❈۵۱❈
بگفتا ترا بخت بد گشت رام
که پیدا شد اندر جهان نام سام
شه چین غمین گشت با سروران
همانگه بر سام یل شد روان
❈۵۲❈
به یک دست تیغ و به دستی کفن
بسی گشته نامآوران انجمن
چو آمد بر سام بگشاد لب
بگفت ای سرافراز والانسب
❈۵۳❈
به گردنده خورشید و رخشان قمر
به تخت بزرگی و تاج و کمر
که من از جهانسوز خنجرگذار
نیم هیچ آگه از آن کارزار
❈۵۴❈
اگر چه مرا هست بی مر گناه
چو زین سان رسیدم درین بارگاه
سزد گر گناهم گو سرفراز
دگر یاد نارد ز بگذشته باز
❈۵۵❈
جهانجو چو دیدش بدان سان نوان
گناهش ببخشید اندر زمان
وز آن پس بدو گفت بر ساز کار
که باید شدن سوی ایران دیار
❈۵۶❈
پذیرفت فغفور و شد باز جا
ز کارش نه سر بود پیدا نه پا
یکی داستان دگر گوش کن
طلسمات چین را فراموش کن
کامنت ها