خواجوی کرمانی:نهان کردش از چشم ماهی چو ماه مهش رفت در زیر ابر سیاه
❈۱❈
نهان کردش از چشم ماهی چو ماه
مهش رفت در زیر ابر سیاه
فروشد به زیر زمین ماهچهر
درخشنده گردید در زیر مهر
❈۲❈
چو سایه روان رو بدیوار کرد
همآواز خود ناله زار کرد
به سردابه در زندگی کرد جای
به تنگ آمد از دل در آن تنگنای
❈۳❈
پری شد به ملک سلیمان چو مور
جدا شد چو بهرام و در شد به گور
ز بس کو بزد بر رخ از غصه دست
ز آب رخش برق آتش بجست
❈۴❈
بنفشه ز نسرینش آمد پدید
ز برگ گلش زعفران شد پدید
فرو شد به نیلی قصب آفتاب
نهان گشت در برگ نیلوفر آب
❈۵❈
بداندیش دستور از آن جایگاه
چو آمد به نزدیک فغفور شاه
چنین گفت با او شهنشاه چین
که فردا نوا ساخت باید به چین
❈۶❈
که از شاه چین خرمی دور شد
پریدخت مهروی رنجور شد
همان شب به خواب اندر آن دید سام
که با لالهرخ بود با ناز و کام
❈۷❈
که ناگاه یکی پردهای بس سیاه
درافتاد در روی آن نیکماه
پریدخت شد در سیاهی نهان
برآمد ز هر سو غریو و فغان
❈۸❈
بجست از سر گاه سام دلیر
کنارش شد از آب چشم آبگیر
همان گاه خورشید برزد علم
برون شد شب قیرگون از قلم
❈۹❈
مقارن که بد محرم راز او
به هر نیک و بد بود دمساز او
بخواند و به نزدیک خویشش نشاند
از آن خواب با وی سخنها براند
❈۱۰❈
دگر گفت بشتاب از ایدر به چین
خبر جوی از همرهان گزین
مرا از پریدخت آگاه کن
همه روز اندیشه کوتاه کن
❈۱۱❈
ز مهرو به نزد من آور خبر
کز اندوه شد گونهام همچو زر
مقارن چو زی شهر چین کرد رای
بپرسید از خادمان سرای
❈۱۲❈
که آن سرو گلروی چونست حال
کزو سام یل راست دل در ملال
بگفتند با وی که آن نوش لب
سحرگه تنش شد فرزوان ز تب
❈۱۳❈
کنون سوی او شد فراوان پزشک
که شد رانده از دیده همچون سرشک
مقارن چو بشنید گردید باز
همه رازها گفت با سرفراز
❈۱۴❈
دژم شد رخ سام نیرم ازان
ببارید بر زغفران ارغوان
پرستش کنان پهلو کینه توز
به درگاه دادار بودش سه روز
❈۱۵❈
همی خواست بهبود آن دلنواز
همی گفت با داور کارساز
سیم شب چنان بد ز غم پهلوان
که جستی چو آتش ز هر جا زمان
❈۱۶❈
چو گلروی شرقی جهانگرد گشت
فلک روی این موبد زرد گشت
ز طاووس زبون گشت بنگر تو زاغ
گل سرخ بشگفت ازین سبز باغ
❈۱۷❈
برآمد ز ایوان فغفور شاه
خروش خروشنده بر اوج ماه
ز تاریکی دور دلهای تنگ
فرو رفته آئینه چین ز زنگ
❈۱۸❈
برآمد غبار مصیبت ز موج
برآمد فغان جماعت به اوج
کله بر زمین زد فرزونده ماه
فلک چاک زد جیب نیلی قباه
❈۱۹❈
عروس سپهر از دل تابناک
ز طارم برافتاد بر روی خاک
برآمد به یکباره از چین خروش
تو گفتی که عالم درآمد به جوش
❈۲۰❈
به خواری درآمد به صحرای غم
فرو رفت گیتی به دریای غم
برآمد غریو سمک بر سماک
شه شرق بنشت بر روی خاک
❈۲۱❈
برآمد غریو از کهان و مهان
که ببریده شد بیخ عیش از جهان
کجا رفت بانوی چین و ختن
پریدخت گلبوی سیمین بدن
❈۲۲❈
دریغا که آن کبک طوطیخرام
برون رفت چون مرغ وحشی ز دام
شه چین بدروز برگشته بخت
نگون شد سر تاجش از پای تخت
❈۲۳❈
ز خونابه چشم خیل و حشم
به دریا درافتاد چرخ علم
ز برنده موی کنیزان شاه
همه چین زده حلقه مار سیاه
❈۲۴❈
ز برکنده چشم پریپیکران
ز خونابه اشک مه منظران
همه شهر بادام تر ریخته
همه خاک با خون برآمیخته
❈۲۵❈
چو لاله سمن عارضان غرق خون
چو غنچه شده هر یک از خود برون
جوانان به بر در گرفته پلاس
مهان را نمانده در آن غم حواس
❈۲۶❈
قضا را گرانمایه فرخنده سام
گو شیر دل پهلو نیکنام
در آن شب شرابی ز غم خورده بود
می روشنش سر گران کرده بود
❈۲۷❈
سحرگه چو از خواب نوشین بجست
چو خور مهد بر کوهه بور بست
به صحرا علم زد ز بهر شکار
دلی پر امید و سری پر خمار
❈۲۸❈
زمانی در آن کوه و صحرا بگشت
فرود آمد آنگاه بر روی دشت
ز آتش رخان باده افسرده خواست
ز می مرهم جان آزرده خواست
❈۲۹❈
به ناگه خروشی رسیدش به گوش
به نوعی که آمد دلش در خروش
بپرسید کین بانگ و فریاد چیست
ازین گونه شیون در ایوان کیست
کامنت ها