خواجوی کرمانی:سر ماه آمد به کشتی دلیر به دریا درآمد گو شیرگیر
❈۱❈
سر ماه آمد به کشتی دلیر
به دریا درآمد گو شیرگیر
تماشای دریا همی کرد و رفت
ز کردار یزدان بمانده شگفت
❈۲❈
دو هفته دگر مانده بر روی آب
به شهر زرنداب بودش شتاب
سیم هفته ناگه جزیری بدید
سراسر پر از لاله و شنبلید
❈۳❈
ز ملاح پرسید آنگاه سام
چه جائیست اینجا چه خوانند نام
بدو گفت ملاح کای پهلوان
درینجا بود جای نیمه تنان
❈۴❈
یکی پادشاه است چون دیو زوش
تن نیمه و نام او گشته گوش
همه جادو و جن بیدادگر
به خونریز مردم ببسته کمر
❈۵❈
ازینها تن دیو ناید رها
نتابد بدینها تن اژدها
ندانم چه آید به ما زین جزیر
زبون آید از چنگ آن نره شیر
❈۶❈
شگفتی دلیرند نیمه تنان
زبان آدم و دل چو اهریمنان
بدو باز شد آفرینش تمام
چه از دوست و دشمن چه از خاص و عام
❈۷❈
غرض زین مثل زان بگفتم ترا
همه در معنی بسفتم تو را
که پروردگار زمین و زمان
نخست نیمه تن آفرید از جهان
❈۸❈
به تاریخ جائی که بشنیدهای
به هردفتری شرح آن دیدهای
شنیدم ز داناپژوهان پاک
که چون آفرید ایزد این آب و خاک
❈۹❈
همین جان این مردمان آفرید
ورا طینت از آتش آمد پدید
به گیتی بسی زشت و بدکاره بود
گرفتار نفس ستمکاره بود
❈۱۰❈
ز فرمان دادار پیچید سر
به خونریزی و فسق بسته کمر
زمانی به یاد جهان آفرین
نبود آن فریبنده ناپاک دین
❈۱۱❈
خداوند روزی ده رهنما
غضب کرد بر مرد ناپاک را
برانداخت تخم ورا از جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
❈۱۲❈
بسی سال گیتی معطل بماند
زمین شد خراب و فلک گشت کند
دگرباره پروردگار جهان
بنا کرد از نو زمین و زمان
❈۱۳❈
جهان بود آیندهشان رهنما
جهان پر شد از مردم و چارپا
نخستین ز آدم علیهالسلام
پدید آمد این جملگی والسلام
❈۱۴❈
مر این قصه از بهر این گفتمت
همه در معنی بدان سفتمت
که این بوم و این مرز نیمه تنان
که هستی درو سوگوار و نوان
❈۱۵❈
بنا گشته است اندر آن روزگار
به فرمان دادار پروردگار
کنون شهره گشته بدان قوم عاد
ندارد کسی این شگفتی به یاد
❈۱۶❈
بود شاهشان را ده و دو هزار
به سال ار شماری ایا نامدار
کس از بیمشان اندرین تیره راه
نیاید ز اندیشه گوش شاه
❈۱۷❈
چنین گفت ملاح را سام شیر
که ای مرد دانای بسیار دیر
برآرم دمار از شهنشاه گوش
نه دستش گذارم به جا و نه گوش
❈۱۸❈
پس آنگاه کشتی به ساحل رسید
به ناگه یکی نیمه تن را بدید
بفرمود کان را بیارید پیش
ببینم چه دارند از رای و کیش
❈۱۹❈
که را میپرستند در روزگار
چه گویند در راه پروردگار
برفتند و بردند آن نیم تن
شگفتی فروماند آن انجمن
❈۲۰❈
به یک چشم و یک گوش یک دست و پا
همیشه به یک دست و یک پا ستا
دگرباره آن پیر فرخنده فال
چنین گفت با پهلو بیهمال
❈۲۱❈
که ای گرد بیدار روشن روان
شگفتی بوند این چنین مردمان
بگیرند آهو به تک در شکار
زمانی نگیرند یک جا قرار
❈۲۲❈
بدین نیمتن جسم و این چشم و گوش
نتابند از هیبت شیر زوش
به گردن دو بار هیون را برند
به نیرو تن پیل را لشکرند
❈۲۳❈
ولیکن شگفتی دگر گوش کن
هر آن چیز گفتم فراموش کن
نباشد به نزدیک ایشان خورش
ندانم چه سان یافته پرورش
❈۲۴❈
برهنه به تن سالیان در جهان
چنین خلق گشتند از ناگهان
پس آنگه مرآن مرد بیتوش و تن
بیامد به نزد یل رزمتن
❈۲۵❈
زمین را ببوسید و کرد آفرین
ثنا گفت بر پهلوان کزین
بگفتا که شاد آمدی شادکام
دلیر جهان گرد سالار سام
❈۲۶❈
سوی رزم شداد تازی چو باد
که بندی دو بازوی شداد عاد
نیاید به دست تو او را زمان
که سالش دراز است آن بدگمان
❈۲۷❈
یکی پور دارد شدید است نام
که سیمرغ و عنقا بگیرد به دام
ورا هست سیصد ارش برز و یال
ندارد به گیتی کسی را همال
❈۲۸❈
به نیرو تن کوه شد زو ستوه
به بازو درخت و به پهنای کوه
ورا هوش در دست و بازوی تست
به مردی کجا هم ترازوی تست
❈۲۹❈
ز دیدنش پهلو شگفتی بماند
برو در فراوان سخنها براند
کزین گونه پیکر ازو شد پدید
لب خود ز حیرت به دندان گزید
❈۳۰❈
بپرسید ازو گرد رزمآزمای
کرا دانی اندر جهان رهنمای
جز ابلیس دیگر ندانیم کس
شناسیم او را به گیتی و بس
❈۳۱❈
ندید از تن او نشانی پدید
تو گفتی که بادی بدو دردمید
ز سام سپهدار با رای و هوش
خبر شد به نزدیکی شاه گوش
❈۳۲❈
بگفتند کآمد ز ایرانیان
دلیری به پیکار بسته میان
شتابد به درگاه شداد عاد
ز گرشسب دارد همانا نژاد
❈۳۳❈
ز کردار او بود آگاه گوش
نهاده همیشه بدان راه گوش
که گردی درآید ز ایران زمین
کمر بسته در رزم و پیکار و کین
کامنت ها