خواجوی کرمانی:چو بشنید این گفته تسلیم شاه بفرمود کآیند یکسر سپاه
❈۱❈
چو بشنید این گفته تسلیم شاه
بفرمود کآیند یکسر سپاه
همه گرد شد لشکرش سر به سر
ز دیو و پری جمله بسته کمر
❈۲❈
چنین گفت تسلیم با لشکرش
ابا نامداران آن کشورش
که انده مدارید از نیم تن
که از ما برآید برو برشکن
❈۳❈
یکی چاره باید که سام سوار
رها گردد از جادوی تیره کار
پس آنگه نه سر ماند او را نه گوش
رساند به گردون گردان خروش
❈۴❈
یکی پیر و دانای با فر وکام
که رضوان بدش نام جویای سام
بسی مهربان بد به سام دلیر
در اختر همه دیده پیکار شیر
❈۵❈
نگردد ز مغرب چو سازد کمین
ز جادو کند پاک مغرب زمین
طلسمات جمشید را بشکند
سر جادوان را ز تن برکند
❈۶❈
چنین گفت رضوان به تسلیم شاه
که ایدر به یاری یکسر سپاه
مکن هیچ اندیشه از نیم تن
که با ماست پیکار لشکرشکن
❈۷❈
یکی چاره باید به تنبل نمود
پس آنگه رهانید آتش ز دود
چو یابد رهائی تن سام شیر
تن نیم تن گردد از جانش سیر
❈۸❈
مگر تنبل آید ز چاره به دام
پس آنگه برافتد ورا نام و کام
مگر داشت رضوان نکودختری
که شمسه بدش نام در دلبری
❈۹❈
به رضوان به هم خورده بودند شیر
همی مهربان بود بر سام شیر
بدو گفت رضوان یکی چاره کن
تن تنیل بدکنش پاره کن
❈۱۰❈
چنان کن که نامش نماند به دهر
جدا ساز از جام تریاق زهر
بدو شمسه گفتا که فرمان برم
که بر سام فرخنده چون چاکرم
❈۱۱❈
یکی دام سازم بدان نیمتن
که بر وی بگرید همه انجمن
یکی خنجری داشت برداشت زود
نهانی برون رفت مانند دود
❈۱۲❈
چنین گفت رضوان به تسلیم شاه
هم امشب برون بر از ایدر سپاه
همه لشکرش گشته آراسته
ز دیو و پری جمله پیراسته
❈۱۳❈
پری بر زمین دیو بر آسمان
روان گشته بر سوی نیمه تنان
سپاهش ندانست کس را شمار
مگر آفریننده روزگار
❈۱۴❈
زمین و زمان گشته یکسر سپاه
بپوشید رخسار خورشید و ماه
به روی هوا دید بربسته نخ
پری در زمین همچو مور و ملخ
❈۱۵❈
به سوی جزیره بیاراست جنگ
همان شاه تسلیم با فر و هنگ
یکی دیو بودش به مانند پیل
که بودی زمین از کبودیش نیل
❈۱۶❈
نشسته بر آن دیو تسلیم شاه
شده سوی کافور رخسار ماه
به گردش هزاران هزاران پری
کشیده همه سر پی داوری
❈۱۷❈
همه رخ چو خورشید رخشان شده
زمانه چو لعل بدخشان شده
زمانه سراسر همه لالهزار
چو رخسار خوبان سیمینعذار
❈۱۸❈
بنفشه همه دست بگشاده باز
شده نرگسان را همه تیغ باز
کشیده کماندار هندو دو صف
ز غمزه همه تیر پران به کف
❈۱۹❈
تو گفتی زمانه گلستان بود
در آن گلستان راحت جان بود
ز عنبر جهانی معطر شده
زمانه چو لعل و چو گوهر شده
❈۲۰❈
ز هر سوی صد کاروان تتار
همه سنبل و عنبر مشکبار
زمین گشته روشن زمانی رکود
همه رخ چراغ و همه زلف دود
❈۲۱❈
فرو مرده شمع فلک را چراغ
ملک را معطر شده زو دماغ
فلک تیره از گرد پر پیچ و تاب
به روی زمین سر به سر آفتاب
❈۲۲❈
ز عنبرفروشان زمین مشکبیز
گرفته همه سر به سر تیغ تیز
به بالای سر نره دیوان چو ابر
همه صف کشیده چو غران هژبر
❈۲۳❈
غریوان چو شد از ایشان همان
گهی تیره و گاه روشن روان
شده ابر غران به پیکار جنگ
همه دامن کوه پر کرده سنگ
❈۲۴❈
همی سنگ بارید همچو تگرگ
تگرگی که هر یک بد اسباب مرگ
زمین و زمان گشت جویای سام
ابر نیمه تن تیره شد نام و کام
❈۲۵❈
ز گیتی برآمد سراسر خروش
ازیشان بشد آگهی نزد گوش
که تسلیم جنی درآمد به جنگ
زمین و زمان شد ازو قیر رنگ
❈۲۶❈
شب و روز گوئی درآمد به کین
وزو تیره شد آسمان و زمین
بفرمود پس گوش کاید سپاه
جهان پیش تسلیم سازد سیاه
❈۲۷❈
یکی چاره کردند نیمه تنان
که ناپاک سازند اهریمنان
بخسبید بر هم دو تن شد یکی
سپاهی بیاراست پس اندکی
❈۲۸❈
سراسر برون آمدند از جزیر
کشیدند صف جادوان گزیر
چنین تا که گیتی شد آئینه وار
زمانه همی گشته آئینهدار
❈۲۹❈
پریزاد گیتی چو رخ را نمود
ازو دیو شب گشت پنهان چو دود
درآمد زمانه از ایشان به جوش
به لشکر چنین گفت آنگاه گوش
❈۳۰❈
که از جا درآئید و جنگ آورید
به دیو و پری کار تنگ آورید
ز بالا و از زیرشان جنگ خاست
زمانه به مانند شب گشت راست
❈۳۱❈
همه آتش و سنگ در کارزار
ببارید بر هر دو صف بیشمار
بسی کشته آمد ز دیو و پری
تو گفتی جهان میشود اسپری
❈۳۲❈
به یک دم روان گشت دریای خون
پریپیکران گشت در خون نگون
فزونی نمودند نیمهتنان
شکست اندر آمد به اهریمنان
❈۳۳❈
ز افسون ایشان در آن رزمگاه
به دیو و پری گشت عالم سیاه
پری زیر پی گشته در خون چمان
چو خورشید در وی شفق شد نهان
❈۳۴❈
و یا همچو گل گشتشان سینه چاک
فتاده دو برگش ابر روی خاک
تن سیمگون گشت مرجان به رنگ
شکسته کمان اوفتاده خدنگ
❈۳۵❈
همه تیر مژگان فتاده ز کار
فتاده همه سرو سیمینعذار
همه عقد درگشته بیجاده رنگ
شده نوششان جمله همچون شرنگ
❈۳۶❈
شده سیب سیمین همه لالهگون
همه لاله و باغ دل پر ز خون
همه گرد آن خون آوردگاه
همه مهر در گرد بگرفت ماه
❈۳۷❈
تن سیم در نار بگداخته
و یا نور در نار انداخته
فتاده ز تن ساعد سیمگون
چو ماهی که افتد به دریای خون
❈۳۸❈
همه پنجه مهر مرجان شده
هوا یکسره نیز پر خون شده
ز مشاطه مرگ بسته نگار
ز خون جملگی ساخته روزگار
❈۳۹❈
شده جفت با جانشان تیغ تیز
به یک دم فتادند در رستخیز
چو پیلان تن نره دیوان مست
ز مستی درافتاده در خاک پست
❈۴۰❈
به هر سو درافتاد تن کوهکوه
از آن نیمتن گشته تنها ستوه
بریده همه دست دیوان ز تن
فتاده به خون اندر آن انجمن
❈۴۱❈
به مانند خرطوم پیلان نر
که دست اجل کنده باشد ز سر
همه حمله کردند نیمه تنان
همه جفتجفت آمده سرکشان
❈۴۲❈
دو تن همچو یک تن نمودی به جنگ
همه حربه سحرشان بد به چنگ
چو شد رزم تیر و کمانشان پدید
کمان یک گرفت و یکی زه کشید
❈۴۳❈
چو تیر از کمانشان برون آمدی
سر نامداری نگون آمدی
جهان تیره شد پیش شاه پری
ز دیو و پری شد جهان اسپری
❈۴۴❈
سراسیمه شد شاه تسلیم ازو
شکست اندر آمد بدان رزمجو
زمین و زمان زخم شمشیر بود
دل مرگ از بیمشان پیر بود
کامنت ها