خواجوی کرمانی:غو کوس برخاست از رزمگاه جهان گشت بر چشم جادو سیاه
❈۱❈
غو کوس برخاست از رزمگاه
جهان گشت بر چشم جادو سیاه
سپهبد ز هر سو چو پیلان مست
تن نیمتن کرده بر خاک پست
❈۲❈
ز یک سوی شاپور و قلواد گرد
تن نابکار از زمین برشمرد
به هر حمله کشته بشد سی چهل
همه خاک میدان ز خون گشت گل
❈۳❈
بدان تا بیامد به نزدیک گوش
یکی نیمه تن دید با جنگ و جوش
به بالا به مانند نیمه درخت
ولیکن به نیروی چون کوه سخت
❈۴❈
درآمد ابا تیغ هندی به دست
کزو کوه و هامون شدی جمله پست
بدو گفت کای بدرگ شوم روی
چه کردی ز چاره شدی جنگجوی
❈۵❈
ندانی که یزدان دادآور است
به هر جایگه بنده را یاور است
کسی کو به یزدان پناه آورد
جهان پیش جادو سیاه آورد
❈۶❈
خدائی که قادر بود در جهان
سرافراز ازو گشته هر جا مهان
چو نام خداوند او را به گوش
بلرزید دل در بر تیره هوش
❈۷❈
یکی حمله آورد بر نامور
رخ نامور گشته از درد زر
کسانی که دارند پیکر درست
به رزمم گه کینه هستند سست
❈۸❈
تو خواهی که یک پا و یک دست و گوش
درآئی به میدان شیران زوش
به پاسخ بگفتش که ای سام شیر
همانا که گشتی تو از عمر سیر
❈۹❈
قسم بر خداوندی پور عاد
به آب و به خاک و به آتش به باد
که شدادشان آفریده به دهر
هم از بهر نوش و هم از بهر زهر
❈۱۰❈
که سازم به تو حمله در کارزار
نمانم که بینی دگر روی یار
تو خواهی که با دخت فغفور شاه
کشی باده لعل در پیشگاه
❈۱۱❈
همین دم ازین حربه جان ستان
تنت را به خاک اندر آرم نهان
برآشفت ازین گفته سام دلیر
درآمد ز جا همچو غرنده شیر
❈۱۲❈
بدو گفت کای بدرگ بدنژاد
نیایش نمائی به شداد عاد
برآورد از آن غصه گرز گران
بزد بر سر شاه نیمه تنان
❈۱۳❈
که او را در آن دشت گرداند پست
به یک حمله آن لشکرش را شکست
جهان سر به سر بحر خوناب گشت
دل سنگ از بیم وی آب گشت
❈۱۴❈
هجوم آوریدند دیو و پری
همی نیمتن شد ز جان اسپری
نماندند ازیشان یک تن به دهر
همه کشته گشتند از تیغ قهر
❈۱۵❈
چو تسلیم آن دستانداز دید
در بخت بر روی خود باز دید
پیاده شد از اسب تسلیم شاه
ز پا موزه افکند و از سر کلاه
❈۱۶❈
زمین را ببوسید در پیش سام
همی گفت کای سام با فر و کام
همیشه ز تو دور چشم بدان
که هستی خردمند بر بخردان
❈۱۷❈
که هم با نژادی و هم باهنر
ندیدم به گیتی بدین سان گهر
خداوند گردون تو را زور داد
به میدان کین اختر آموز داد
❈۱۸❈
سپهبد به گفتار او بنگرید
یکی پیر ماننده شید دید
به گردش هزاران ز دیو و پری
به گردش ستاده چو انگشتری
❈۱۹❈
چو شمسه درآمد به مانند ماه
به سر بسته سه بند مشک سیاه
دو چشم سیاهش چو ترکان جنگ
به ابرو کمان و به مژگان خدنگ
❈۲۰❈
فکنده به گلبرگ مشکین زره
شکن بر شکن بد گره بر گره
و یا هندو آمد به بازار چین
شد از کمبهائی چین بهر چین
❈۲۱❈
به خورشید رخشنده افکنده دام
و یا هاله بر گرد ماه تمام
لب لعل شیرین او چون شکر
و یا درج یاقوت در وی گهر
❈۲۲❈
زبان در دهانش خرد را روان
و یا غنچه در برگ گل بد نهان
ذقن سیب در سیب دلگیر چاه
و یا قطره آبی معلق به چاه
❈۲۳❈
به گردن چو آهو به نرمی چو عاج
گرفته ز ملک جهان او خراج
شده سینه مانند رخشنده تاب
دو پستان بدو گشته سیمین حباب
❈۲۴❈
ز بالای او سرو مانده خجل
وز آن رو بمانده ورا پا به گل
گرفته سر تنبل بدکنش
درافکنده در پای برز منش
❈۲۵❈
بپرسید سام دلاور ز ماه
کئی تو بدین حسن و دل نیکخواه
بدو شمسه برگفت قصه تمام
که چون بود آن جادوی بدنظام
❈۲۶❈
دگر گفت رحمان بود باب من
که روشن شد از فر او آب من
بدیشان همی گفت سام آفرین
که فرخندهتان باد روی زمین
❈۲۷❈
چو تسلیم با مهر او رای کرد
هم آنجا سراپرده بر پای کرد
سپهبد نشست از بر تخت زر
گشاد از میانش کیانی کمر
❈۲۸❈
به خدمت به پا شاه تسلیم پیر
دگر سوی قلواد و شاپور شیر
پری صف کشیده رده بر رده
همه جامهاشان به زر آژده
❈۲۹❈
تو گفتی بهشتی است پرده سرا
همه حوریان پیش پهلو به پا
گرفته همه عودسوزان به دست
زمین و زمان گشته از بوی مست
❈۳۰❈
به هر سو که دیدی سپهدار سام
پری در پری همچو ماه تمام
به هر یک که دیدی به از دیگری
همه سر به سر ناز و عشوهگری
❈۳۱❈
که شاید به دام آید آن پهلوان
خریدار او گشته هر یک به جان
دل سام جای دگر در کمند
به زنجیر هجران شده پایبند
❈۳۲❈
چو هر سو پریزادگان بنگرید
به حسن پریدخت یک تن ندید
شده شمسه ساقی و ساغر به دست
دو صد غمزه بر چشم پرفتنه بست
❈۳۳❈
سرفتنه بگشاد هر گونه ناز
نگاهش همی کرد اظهار راز
چو بگرفت ازو جام فرخنده سام
ز خون کرد لبریز زرینه جام
❈۳۴❈
بخوردی که بر سرش نگریستی
در آن بزم عشرت چنان زیستی
چنین تا که آئینه بگرفت زنگ
شد انجام افلاک ازو قیر رنگ
❈۳۵❈
سپه مست گردید گردون پیر
درافکندازین بزم جامش به زیر
کامنت ها