خواجوی کرمانی:کنم ابتدا از خداوند یاد که هر مشکلی را بود او گشاد
❈۱❈
کنم ابتدا از خداوند یاد
که هر مشکلی را بود او گشاد
کنون روی در روی جام آورم
یکی قصه از کار سام آورم
❈۲❈
زبان را چو خلخال زرین کنم
سمند سخن سنج را زین کنم
کنون پر شگفتی یکی داستان
بپیوندم از گفته باستان
❈۳❈
که چون رخت بیرون برم زین سرای
ز من یادگاری بماند به جای
که هر ذره خاکم غباری بود
پس از مرگ من یادگاری بود
❈۴❈
اگر خود به مقصد رسد پای من
برآید به دولت تمنای من
بپردازم این نامه نامدار
که از من بماند بسی یادگار
❈۵❈
اگر خود فلک را جز این نیست رای
بسا آرزوها که ماند به جای
زمانه نه بر من ستم کرد و بس
نبینم ز جور وی آزاد کس
❈۶❈
جهان چولعین جهنده بود
خنک آنکه قهرش فکنده بود
بیا تا بشوئیم ازین دوست دست
نباشیم در دام او پای بست
❈۷❈
سر پای بر چرخ گردون ز نیم
یکی روی بر خاک میدان نهیم
بهارست از خاک گل میدهد
عروس چمن در چمن میچمد
❈۸❈
ز یک سوی نرگس قدح برگرفت
ز سوی دگر لاله ساغر گفت
بنفشه سر زلف بر باد داد
پریشانی من مرا یاد داد
❈۹❈
مگر بلبل از غنچه بیداد داشت
ز دلتنگیش بانگ و فریاد داشت
چنین روز با شادمانی بود
بود گر به وقت جوانی بود
❈۱۰❈
جوانی ز عیش و طرب سرمکش
که عیش و طرب با جوانیست خوش
پس از ما بسی روزگاران بود
که گل روید و نوبهاران بود
❈۱۱❈
هزار آفرین بر لب راستان
بر آن کس که خوش خواند این داستان
نویسنده گر کج نخواهد نوشت
برومند بادا به خرم بهشت
کامنت ها