خواجوی کرمانی:از آن منزل آمد سوی باغ و کشت خرامید از آنجا به سوی بهشت
❈۱❈
از آن منزل آمد سوی باغ و کشت
خرامید از آنجا به سوی بهشت
همه شصت در شصت بد لالهزار
ز مرغان به هر گوشهای ناله زار
❈۲❈
به هر شاخ مرغی کشیده نوا
زمین مخمل سبز و مشکین هوا
به هر گوشه نساج ابر بهار
کشیده زبان را به هر جای بار
❈۳❈
ز زربفت و دیبا همه گونهگون
قضا بافته داده یکسر برون
بساط زمانه همه رنگ رنگ
ز سبزه برون داده از سبزه رنگ
❈۴❈
عروسان بستان رخ آراسته
حنا بسته و چهره پیراسته
بنفشه چو زلف پراکنده سر
شده سنبل از دور بر یکدگر
❈۵❈
گرفته به کف لاله خونین باغ
سراپایش خونین و دل پر ز داغ
شده داد خیری ز درد سمن
ستاده به پیش حکیم چمن
❈۶❈
گرفته عصا نرگس خسته زار
سرافکنده در پیش بیماروار
شد بلبل از شاخ دستان نواز
گشاده گلش گوش از روی باز
❈۷❈
همه حسن و عشقی که در کار بود
همه صنع یزدان دادار بود
جز ایزد که آرد مر این را پدید
گه آرد پدید و گهی ناپدید
❈۸❈
به یک دست آن باغ و آن لاله کشت
سراسر همه بود زرینه خشت
شده بیست فرسنگ بالای باغ
دگر بیست فرسنگ پهنای باغ
❈۹❈
ازو سال پانصد که استادکار
همی ساخت او را و بد نیمهکار
ندیده بدش هیچ شداد عاد
ز مغروری گنج ناپاک زاد
❈۱۰❈
از آن گونه چون گردد آراسته
بیاید ببیند همه خواسته
پس از عمر نهصد گذشته به سال
که خواهد تماشا کند بدسگال
❈۱۱❈
که آید به صد کام آن پرشتاب
چو زو پای ناپاکش اندر رکاب
یکی بر رکاب و دگر بر زمین
که مرگ آید از پیش جان آفرین
❈۱۲❈
کند قبض روحش هم اندر زمان
نبخشید او را دمی هم امان
سپهبد درآمد به نزد بهشت
همه قصر یاقوت زرینه خشت
❈۱۳❈
همه باغ از صندل و عود و عاج
به زینت ز گردون گرفته خراج
چهل قصر بودش همه پرگهر
در و بام یکسر همه سیم و زر
❈۱۴❈
چهل قصر دیگر ابر گرد قصر
ز یاقوت آراست استاد عصر
تراشیده فواره از لعل و سیم
از آن سیم پاشیده در یتیم
❈۱۵❈
چهل بد خیابان چمن در چمن
گل او ز یاقوت سیمین سمن
درختان سراسر همه سیم و زر
برو میوه آویخته از گهر
❈۱۶❈
همه سیم او گوهر شبچراغ
درختان شده همچو روشن چراغ
همه نار و یاقوت آویخته
ز فیروزه برگش درآویخته
❈۱۷❈
بهش کهربا بد میانش تهی
همه شاخ و برگش بسان بهی
شکوفه زر و نخل از سیم خام
چو پروین که بر گرد ماه تمام
❈۱۸❈
گل شنبلیدش ز یاقوت زرد
بنفشه تراشیده از لاجورد
زمرد همه سبز در صحن باغ
زبرجد شده سرو بالای راغ
❈۱۹❈
شده نیم نرگس میانه ز زر
تراشیده غنچه همه از گهر
ابرشاخ مرغان همه زر خشک
شکمشان مجوف همه پر ز مشک
❈۲۰❈
ز یاقوت منقار و از لعل بال
شده چنگش از سیم و زر پایمال
چو سام نریمان چنان باغ دید
ز رشکش دل دهر را داغ دید
❈۲۱❈
شده نازنینان در آن انجمن
همه زلف پرچینشان پرشکن
سراسر ز دیبا همه حله پوش
پراکنده زلف و قدح کرده نوش
❈۲۲❈
همه همچو چشم خوش خویش مست
میان گل و لاله غلطیده پست
پریپیکران هر طرف نیممست
ز فیروزه و لعل شیشه به دست
❈۲۳❈
نشسته عرق بر جبینشان ز می
ز گل ریخته لاله مانند خوی
همه از می شیشه گلگون شده
ز لبها دل شیشه پر خون شده
❈۲۴❈
همه گشته غلطان چه چشم و چه جان
همه روی بر رو زبان بر زبان
خرامان گروه دگر در چمن
ابا ناز با یکدگر در سخن
❈۲۵❈
همه همچو طاوس آراسته
به زر و جواهر بپیراسته
همه ماهرویان ماچین و چین
همه دلربا و همه دلنشین
❈۲۶❈
همه حور عین و همه دلفریب
که بردند از جان دلها شکیب
پس استاد در باغ در کار بود
یکی جادوی زشت بدکار بود
❈۲۷❈
کجا نام ارجان جادو بدی
که از راستگوئی به یک سو بدی
چو از دور بر سام یل بنگرید
گره زد به ابرو برو بردمید
❈۲۸❈
بدو گفت کای بدرگ بدسرشت
چه کردی بدین گونه اندر بهشت
تو را چیست نام و چسان آمدی
چگونه ز جادوگران آمدی
❈۲۹❈
بهشت است نه جای تو کس است
ولیکن چو افتادی اکنون به شست
برون رو که تا زنده مانی به دهر
وگرنه کنم بر تو این نوش زهر
❈۳۰❈
منم نام ارجان فولادخا
به سر کاری باغ مانده به جا
ز بیمم نیارد کس ایدر گذر
ندانم کئی تو بدین یال و فر
❈۳۱❈
به پاسخ بدو گفت سامم به نام
ز ایران به مغرب گرفتم کنام
کمربسته بر رزم شداد عاد
بدان تا دهم نام شومش به باد
❈۳۲❈
بکشتم همه دیو آتشپرست
ز من شد سمندر ابر خاک پست
کنون نوبت تست و باغ زرین
که تا هر دو را پاک سازم ز کین
❈۳۳❈
چو بشنید ارجان سرش خیره شد
جهان پیش چشمش همی تیره شد
به افسون درآمد به سام سوار
که تا بر سر آرد ورا روزگار
❈۳۴❈
دهان را چو غاری ز هم برگشاد
در گلخن آتش اندر گشاد
همه باغ پر شد به آتش به دم
دلاور شد از آتش او دژم
❈۳۵❈
سپر در سر آورد سالار شیر
ز دود و ز آتش سر آورد زیر
که ناگاه شاپور فرزانه مرد
ز پشت اندر آمد دلیر نبرد
❈۳۶❈
بزد چوب بر فرق آن بدگهر
که مغز سرش کوفت بر یکدگر
گروه دگر حمله کردند پاک
ز ماتم به گردون فکندند خاک
❈۳۷❈
خروشان بگفتند کای بدنژاد
نترسی مگر تو ز شداد عاد
اگر باد او را دهد آگهی
فرستند ز دیوان یکی را شهی
❈۳۸❈
همین دم تو را همچو سنگ سیاه
کند تیره روز تو گردد سیاه
چو بشنید شاپور آمد به جنگ
به یک دم زمین ساخت پشت پلنگ
❈۳۹❈
زمین کرد از آن مردمان اسپری
که ناگه رسیدند دیو و پری
همان شاه جنی به سر بر کلاه
رسیدند با دیو جنی سیاه
❈۴۰❈
سپاه اندر آمد فزون از هزار
همه پر شد آن باغ گوهرنگار
سپهبد چنین گفت یغما کنید
ز من رزم میدان تماشا کنید
❈۴۱❈
نمانید یک شاخ برگ درخت
همه آلت رزم سازید رخت
درختان قصرش بکندند زود
از آن باغ شداد برخاست دود
❈۴۲❈
گرفتند و کندند و بردند بوم
غلامان و اسبان آن مرز و بوم
نماندند در باغ شداد چیز
که ارزد در آن جایگه یک پشیز
❈۴۳❈
بهشتش به تاراج شد اسپری
به فرموده سام و شاه پری
کامنت ها