خواجوی کرمانی:از آن رو شدید پلید آن بدید ز کینه بجوشید بر خود شدید
❈۱❈
از آن رو شدید پلید آن بدید
ز کینه بجوشید بر خود شدید
یکی نامه بنوشت نزد پدر
برو برنوشت این همه سر به سر
❈۲❈
ز مردی و پیکار سام سوار
که چون ابر غرد گه کارزار
صد و سی تن از ما بدین بارگاه
جهان در جهانبینشان شد سیاه
❈۳❈
یکی شیر دیدم به چنگال تیز
که آرد به مغرب زمین رستخیز
یکی کار باید تو را کرد زود
که ما را نماندست گفت و شنود
❈۴❈
طلب کرد باید ز کوه بلور
همان عوج عادی بدان یار و زور
بیاید مگر سام را برکند
بداندیش ما را مگر سر کند
❈۵❈
وگرنه کسی نیست همتای سام
نتابند گردان به یک پای سام
شگفتی بود فره سام شیر
سر اژدها برکند شیرگیر
❈۶❈
چو فردا سواره درآید به جنگ
بکوشیم در رزم آن شیر چنگ
بدان در برابر شوم در مصاف
بود رزم سیمرغ با کوه قاف
❈۷❈
پس آنگه جهان زیر فرمان تست
سر مهر و مه زیر پیمان تست
وگرنه همه بخت شد واژگون
زرنداب گردد چو دریای خون
❈۸❈
به تنها تن خویش جوید نبرد
نه لشکر نه کشور به گاه نبرد
سخن گوید از رزم شداد عاد
بجز رزم دیگر نیارد به یاد
❈۹❈
تن کوه دارد دو چنگ پلنگ
نتابد به پیکار او خاره سنگ
ازین بیشتر جای گفتار نیست
که صد داستان همچو دیدار نیست
❈۱۰❈
یکی مهر کردش شدید پلید
فرستاده تیزرو برگزید
فرستاد نزدیک شداد عاد
نوندش برون رفت مانند باد
❈۱۱❈
به مرز زرنداب آمد ز راه
بدو نامه بسپرد در پیشگاه
چو شداد نامه سراسر بخواند
دل از بیم اندیشه در خون نشاند
❈۱۲❈
بترسید از رزم سام سوار
که تنها به میدان کند کارزار
همه شب در اندیشه شد بدسگال
که چون رزم سازد بدان بیهمال
❈۱۳❈
ازین روی فرخنده سالار سام
به بزم اندر انداخت زرینه جام
پری صف زده پیش آن پهلوان
به روی سپهدار روشن روان
❈۱۴❈
که فرهنگ جنی درآمد به پیش
زمین بوسه داده به آئین و کیش
خبر داد از عوج و چندین سیاه
که خواهد رسید اندرین رزمگاه
❈۱۵❈
همه داستان گفت با پهلوان
که چون نامه بنوشت تیره روان
به شداد عاد این همه گفتگو
کنون عوج را خواسته جنگجو
❈۱۶❈
چو بشنید ازو سام خندید و گفت
که پیکار ما را ندیدی شگفت
نه از عوج ترسم نه از ابرها
نیابند از تیغ تیزم رها
❈۱۷❈
به فرمان یزدان به میدان جنگ
زمانی نیارند پیشم درنگ
تماشا کن بوستان باش و بس
چو آتش بسوزم همه خار و خس
❈۱۸❈
همی دل ز قلواد آزردهام
در اندیشهاش سخت پژمردهام
کهناگه بد آید به آن رزمخواه
پس آنگه چه گویم به زابل سپاه
❈۱۹❈
که گم شد به ناگه ورا رسم و اسم
گرفتار گشته است اندر طلسم
ندانم که زنده است یا مرده است
به چنگال جادوئی آزرده است
❈۲۰❈
به پاسخ بدو گفت فرهنگ هنگ
که تا آگهی آورد بیدرنگ
بگویم تو را من که چونست کار
دل خود در اندیشه چندین مدار
❈۲۱❈
بگفت و برون رفت فرهنگ هنگ
که تا آگهی آورد بیدرنگ
به سوی طلسم عناصر شتافت
همه راز قلواد را میشکافت
کامنت ها