خواجوی کرمانی:به باغی یکی روز در پای سرو شنیدم چنین داستان از تذرو
❈۱❈
به باغی یکی روز در پای سرو
شنیدم چنین داستان از تذرو
که با قمری این ساز زد در نوا
که عشق پریدخت دارم هوا
❈۲❈
چنین گفت مؤبد مرین داستان
که از دختر شاه بلخ آن زمان
که سام یل آمد همی در وجود
برآورد هر کس به شادی سرود
❈۳❈
چو ده سال عمرش گذشت و چهار
نیارست شد چرخ با او دوچار
به سرپنجه دست از دلیران ببرد
به زربخشی آب از کریمان ببرد
❈۴❈
چنان شد که گر برگشودی کمین
شه چرخ را در ربودی ز زین
قضا را شبی با رخ همچو ماه
درآمد به قصر منوچهر شاه
❈۵❈
ثنا گفت وانگه زبان برگشاد
سر درج گوهرفشان برگشاد
که فرمان دهد نامور شهریار
که بیرون خرامم به عزم شکار
❈۶❈
جهاندار گفت ای دل افروز من
به روی تو روشن شب و روز من
نیارم که رویت نبینم به روز
که روی تو باشد مرا دل فروز
❈۷❈
ولیکن گرت صید آهو هواست
به یک روز اگر بازگردی رواست
چو بشنید سام از منوچهر باز
ثنا گفت و برگشت آن سرفراز
❈۸❈
چو بگرفت سلطان زرینه تاج
به تیغ زر از خسرو زنگ باج
شه روم بر ابلق تیزپوی
چو چوگان برآمد به زرینه کوی
❈۹❈
منوچهر را مرکب که سرین
فرستاده بد شاه مغرب زمین
یکی بادپا برق هامون نورد
زمینکوب و دریابر اندر نبرد
❈۱۰❈
به رفتار کبک و به پویه عقاب
به جلوه چو طاووس نامش غراب
فکنده برو جل ز دیبای لعل
رکابش ز یاقوت و زرینش لعل
❈۱۱❈
به سام نریمان ببخشید شاه
که آن مرکب او را سزا دیده شاه
بیاورد مر سام را برنشاند
چو باران گهر بر سرش برفشاند
❈۱۲❈
جوان چون برآمد به هامون نورد
منوچهر را زود بدرود کرد
هزار و صد از سروران سپاه
برفتند با سام تا شامگاه
❈۱۳❈
بهاران بد و ماه اردیبهشت
ز سبزه لب جوی همچون بهشت
ز صحرانشینان نوخاسته
همه دشت چون جنت آراسته
❈۱۴❈
ز برگ گل و لاله و شنبلید
همه کوه و صحرا شده ناپدید
گل از جیب غنچه برآورده سر
به گفتار بلبل برآورده پر
❈۱۵❈
تذروان سراینده بر دشت و راغ
هزار آفرین خوانده بر طرف باغ
زمین را شکوفه شده چلهپوش
ز آواز مرغان جهان پرخروش
❈۱۶❈
سواران خروشنده چون پیل مست
به صید پلنگان برآورده دست
هژبران به دشت و گوزنان به کوه
شده غرقهخون گروها گروه
❈۱۷❈
پلنگ افکنان در کمین پلنگ
به چنگال شیران درافکنده چنگ
غوی طبل طغرا به ابر بلند
سر گور و آهو به خم کمند
❈۱۸❈
سیه کوه چشمش به آهو بره
برآورده کبکان خروش از دره
دمان یوز تازان بر آهو به جنگ
عقابان عقیقین به خون کرده چنگ
کامنت ها