خواجوی کرمانی:به تسلیم جنی چنین گفت سام ز پیکار طلاج گسترده دام
❈۱❈
به تسلیم جنی چنین گفت سام
ز پیکار طلاج گسترده دام
ندیدم به میدان چو آن بدکنش
کزو تیره گردد یلان را منش
❈۲❈
یکایک سلیحم برون شد ز دست
ز نیرنگ طلاج جادوپرست
سرانجام از من بشد ناپدید
ازو شاد شد جان جنگی شدید
❈۳❈
ندانم چه چاره سگالم بدو
بدان تا براندازم آن کینه جو
به پاسخ بدو گفت کای نامدار
یکی داستان گویمت گوش دار
❈۴❈
بسی دام دارد ز افسون به دست
نتابید به میدان او پیل مست
همه سنگ آهن ربا دارد او
از آن تخم نیرنگ میکارد او
❈۵❈
بدین گرز و شمشیر و تیر و سنان
نگیرد کس او را همی در جهان
ورا تیغ و گرزی که اندر طلسم
نهادست جمشید فرخنده اسم
❈۶❈
نوشته برو نام یزدان پاک
کزو جان جادوست اندوهناک
گر او را به دست اندر آری همی
همه کار جادو سر آری همی
❈۷❈
به سوی طلسمت بیاید شدن
شکستن مر او را و باز آمدن
همان گرد قلواد یابد رها
به رنجی یکی گنج یا بیبها
❈۸❈
کنم شمسه را همرهت در زمان
شکست اندر آری تو بر بدگمان
رهانی ازین رنج رضوان ما
سرافرازی از بخت این جان ما
❈۹❈
بگوید به تو شمسه کار طلسم
بداند سراسر شمار طلسم
اگرچه تو ایدر شوی بهر نام
سر ما ز دشمن درآید به دام
❈۱۰❈
گرفتار گردیم پیش شدید
ولیکن به ما بد نخواهد رسید
درآید سر ما به زنجیر و بند
تو آنجا چو آئی تن ارجمند
❈۱۱❈
برآری دمار از تن بدسگال
نباشد به گیتی تو را کس همال
خدای جهان یار جان تو باد
بلا بر تن بدگمان تو باد
❈۱۲❈
چو بشنید ازو سام خندید سخت
که بیدار گردید بغنوده بخت
سه جام از می لعلگون نوش کرد
سخنهای رفته فراموش کرد
❈۱۳❈
پس آنگه بپوشید اسباب جنگ
ببستند بر اسب زین خدنگ
نشست از بر چرمه رهنورد
همان شمسه ماه همراه کرد
❈۱۴❈
همانگه بیامد به سوی طلسم
پراندیشه در جستجوی طلسم
یکی آتشی دید ناگه ز دور
درخشان به مانند رخسار هور
❈۱۵❈
بدان روشنائی بشد نامدار
همی راند آن باره راهوار
شتابنده با شمسه ماهرو
همه راه جوینده و پویه پو
کامنت ها