خواجوی کرمانی:چو زنگی شب پیرهن چاک زد سپیداج بر صفحه خاک زد
❈۱❈
چو زنگی شب پیرهن چاک زد
سپیداج بر صفحه خاک زد
ز خاور برآمد درخشنده شید
ز چهرش جهانی بشد پرامید
❈۲❈
ز سام آگهی شد به نزد شدید
که سام از نهیبت بشد ناپدید
گریزان شده سوی ایران زمین
نتابید ایدر به پیکار و کین
❈۳❈
ز طلاج جادو شد اندیشهناک
نشانش نبینی ابر روی خاک
زکار آگهان این خبر خوش شنید
بخندید آنگه شدید پلید
❈۴❈
بدو گفت طلاج کای شهریار
چو گردید گم سام فرخسوار
بباید گرفتن در آوردگاه
چو رحمان جنی و تسلیم شاه
❈۵❈
که این کینه ز ایشان همی خواسته است
مر این جنگ تسلیم آراسته است
چو او را بگیریم در داوری
به چنگ اندر آریم دیو و پری
❈۶❈
مرا شمسه ماهرو آرزوست
مر آن ماه فرخنده خو آرزوست
که بس نازنین است و سیمینعذار
نباشد چو او ماه در روزگار
❈۷❈
بسی روزگار است تا من به مهر
گرفتارم او را به زیر سپهر
شده تیره روزم چو نقش سیاه
در امید یک شب به گل گشت ماه
❈۸❈
ببوسم مگر سیب سیمین او
ببویم مگر زلف پرچین او
ز طلاج چون این سخن بشنوید
بخندید از گفته او شدید
❈۹❈
بیاراستند باز اسبان و پیل
وز ایشان جهان گشت چون رود نیل
دلیران مغرب ببسته کمر
به آهن نهان گشته تن سر به سر
❈۱۰❈
ز گرز یلان گشت گیتی چو کوه
روان گشت هر سو گروها گروه
زهر سو برافراخت بالا درفش
چو خوبان ابا جامهای بنفش
❈۱۱❈
دو دستی ابر سینه میکوفت کوس
که روی که گردد ز کین سندروس
کف از درد بر هم همی کوفت سنج
که جان که آید ز کینه به رنج
❈۱۲❈
ز بهر دلیران فغان کردنا
که بسیار کس کو در آید ز پا
بسا سر که در خون بغلطد به کین
بسا تن که از زین فتد بر زمین
❈۱۳❈
به تسلیم جنی رسید آگهی
که از پور شداد شد بیرهی
گمانش که شد سام یل ناپدید
به میدان کینه چنین صف کشید
❈۱۴❈
ز نو کینه جوید به میدان جنگ
جهان کرد از لشکری بیدرنگ
کمربسته آید به آوردگاه
پسش پهلوانان مغرب سپاه
❈۱۵❈
بترسید و بر شد همانگه به اسب
خروشان ز کینه چو آذرگشسب
به یک دست رحمان جنی چو باد
به میدان شدادیان رو نهاد
❈۱۶❈
بیامد دگر دست فرهنگ دیو
به گردون رسیده خروش و غریو
سپاه پری برکشیدند صف
دگر نره دیوان ز کین کرده کف
❈۱۷❈
ز مین و زمان پر ز دیو و پری
گره بر جبین سر پر از داوری
که ناگاه طلاج جادو به دشت
بر شاه تسلیم جنی گذشت
❈۱۸❈
بدو گفت کین چیست کانگیختی
همه شهد ما زهر آمیختی
به دانستنی خیره برخاستی
همه رزم بیهوده پیراستی
❈۱۹❈
به یاری سام نریمان نژاد
به خیره شدندی ز شداد عاد
کنون سام بگریخت از رزمگاه
به غارت دهی تاج و تخت و کلاه
❈۲۰❈
بهشتش تو کردی سراسر خراب
نترسیدی از کینه و خشم و تاب
نه آنست سام یل آن تیزچنگ
که از تو گریزد ز میدان جنگ
❈۲۱❈
ستیزنده ناگریزنده است
سوار جهان شیر فرخنده است
پی مرگ تو رفته برگ آورد
همه ساز و آلات مرگ آورد
❈۲۲❈
ببینی که چون اندر آید ز راه
جهان را کند پیش چشمت سیاه
چنانت به میدان زند بر زمین
که دیگر نجنبی ز جا بهر کین
❈۲۳❈
اگر آهنی تیغت آهنرباست
وگر کوه گردی نه تیغش خطاست
هزارت اگر جان بود در درون
نیاری ز چنگش یکی را برون
❈۲۴❈
چو بشنید طلاج شد پر ز درد
بخندید و رخساره را کرد زرد
بدو گفت مردی به میدان فرست
که پیکار و کین را در دیگر است
❈۲۵❈
همین دم ببینی سرت در کمند
گرفتار در بند و بیم گزند
یکی دیو بد نام آذرنژاد
به یک دست آتش به یک دست باد
❈۲۶❈
برون آمد از قلب تسلیم شاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
به میدان طلاج جادو رسید
به پتیاره زشت بدخو رسید
❈۲۷❈
بدو گفت کای جادو نابکار
که آمد زمانت درین کارزار
تو را چیست با شاه ما گفتگوی
کنون کآمدی پیش ما جنگجوی
❈۲۸❈
ببینم چه داری ز گردنکشان
درآ و ببین رزم کندآوران
هنرهای خود را پدیدار کن
به میدان آورد پیکار کن
❈۲۹❈
بگفت و به حمله درآمد دلیر
که تا آزماید یکی جنگ شیر
یکی گرز بودش به کف نره دیو
درانداخت طلاج شد پرغریو
❈۳۰❈
همان درقه را پیش آورد زود
به آهنربا از کفش در ربود
همان گرز را کوفت بر پیکرش
همه استخوان خورد شد بر سرش
❈۳۱❈
نگه کرد در قلبگه چون شدید
بخندید و لب را به دندان گزید
به لشکر بفرمود تا یکسره
بیایند در رزم مرد سره
❈۳۲❈
بجنبید لشکر ز غارتگری
نماندند ازیشان به دیو و پری
پری برده، دیوان ورا سر برید
بگیرید هر یک که افسونگرید
❈۳۳❈
به سویم بیارید تخت و کلاه
همان بسته آرید تسلیم شاه
چو لشکر شنیدند گفتار او
یکایک به میدان نهادند رو
❈۳۴❈
برآمد خروشیدن مرد جنگ
زمین گشت بر چشم بدخواه تنگ
زمانه فرو شد به دریای نیل
ز بس گرد اسبان و از پای نیل
❈۳۵❈
درخشیدن تیغ و گرز و سنان
هیاهوی گردان گردون عنان
زمین کوه شد کوه شد چون زمین
چو کوهی که باشد همه آهنین
کامنت ها