خواجوی کرمانی:براندند اسبان سراسر به تک که از گرد پوشید روی فلک
❈۱❈
براندند اسبان سراسر به تک
که از گرد پوشید روی فلک
به ناگه یکی آتش سوزناک
بدیدند روشن بدان روی خاک
❈۲❈
که شد شعله زن سوی گردان سپهر
ازو بد خطر بر رخ ماه و مهر
ز یک سوی او گنبدی همچو نور
درخشنده مانند تابنده حور
❈۳❈
به شمسه چنین گفت کای سیمبر
چه گنبد بود بازگو سر به سر
بدو گفت پیریست جادونژاد
کزو شد گرفتار قلواد راد
❈۴❈
کتابی است او را ز افسونگری
نوشته ز افسون دیو و پری
چو او را نخستین ببینی بکش
که بند طلسم است ای تیزهش
❈۵❈
پس آنگه تماشا کنی از بروش
که بر چرخ گردان رساند خروش
سپهبد سوی گنبد آمد چو شیر
همانگه برون آمد آن گندهپیر
❈۶❈
به دست اندر آن دفتر ریو و رنگ
زمین را بپوشید لرزان چو جنگ
چو چشمش به سام دلاور فتاد
بدانست کان قفل خواهد گشاد
❈۷❈
بدو گفت کای سام نراژدها
کمر بسته بر کینه ابرها
نرسته ز دست تو دیو و پری
به دستت جهان همچو انگشتری
❈۸❈
بگیری همه مرز مغربزمین
اگر با تو همره بوم اندرین
به گفتار بدگو مشو پر فریب
میاور به روی من اندر نهیب
❈۹❈
که من رازها دارم اندر جهان
نبینی چون من پیری اندر جهان
به پاسخ بدو گفت قلواد گو
مر آن گرد فرخنده راد گو
❈۱۰❈
چگونه درافکندی او را به بند
چرا راه بستی ابر بیگزند
بدو گفت آنگاه پیر طلسم
که ای نامور گرد پاکیزه اسم
❈۱۱❈
مرا سال بسیار بر سر گذشت
کسی را ندیدم جز از تو به دشت
بگفت و بدو داد آنگه کتاب
سپهبد نگه کرد اندر شتاب
❈۱۲❈
نوشته که ای گرد گیتیستان
سر نامداران زابلستان
ز قلواد گر جست خواهی نشان
به خوبی بدین پیر گوهر فشان
❈۱۳❈
که پیریست هشیار با مؤبدان
نژادش ز ایران و اسپهبدان
خردمند پیریست پاکیزه مغز
ترا کار آید به گفتار نغز
❈۱۴❈
درین مرز مغرب فراوان شگفت
ببینی که اندازه نتوان گرفت
اگر پیر فرخنده همره بود
همه چاره دیو گمره بود
❈۱۵❈
نخستین ز شمسه یک اندازه گیر
که دشمن بود او بدین مرد پیر
هر آن چیز گوید دگرگونه کن
به گفتار او کار وارونه کن
کامنت ها