خواجوی کرمانی:همی راند تا شب به ناگه رسید به ناگه یکی آتش از دور دید
❈۱❈
همی راند تا شب به ناگه رسید
به ناگه یکی آتش از دور دید
درخشنده مانند فانوس آل
نگه کرد سالار فرخنده فال
❈۲❈
بپرسید کان آل فانوس چیست
به نزدیک فانوس برگوی کیست
بدو گفت رضوان که کوه فناست
نشیمنگه دیو نر ابرهاست
❈۳❈
ولی راه دور است تا پیش او
به دو ماه جوید رهش چارهجو
شگفتی سپهدار ازو دربماند
همی دیو فانوس باره براند
❈۴❈
چنین تا شب تیره شان گشت روز
برآمد جهان گشت ازو دلفروز
غراب سیه را بریدند سر
وزو خون فرو ریخت بر دشت و در
❈۵❈
دلاور بر چشمهای در رسید
فرود آمد و لشکری را بدید
بپرسید کآیا که باشد به گاه
درین جا چه جویند کیست این سپاه
❈۶❈
دو فرسنگ از آن دور بر پهلوان
فرود آمد آن گرد روشنروان
به پاسخ بدو گفت فرهنگ دیو
شدید است ناپاک با رنگ و ریو
❈۷❈
به همراه طلاج جادونژاد
نشان تو جوید مر آن بدنژاد
که طلاج گفته است او را خبر
ز کار طلسم و ز ارقم مگر
❈۸❈
فرستاد تا عوج آید به جنگ
جهان را کند بر منوچهر تنگ
چو بشنید بنشست و از جا بجست
کمر بست ماننده پیل مست
❈۹❈
همه ساز رزم و طلسمات جم
بپوشید سام و دل و جان نژند
چنین گفت قلواد را پهلوان
که ایدر بمان شاد و روشن روان
❈۱۰❈
که تنها شتابم به سوی شدید
ببینم چه گوید شدید پلید
بشویم ز دل در زمان بیم را
رهانم ازو شاه تسلیم را
❈۱۱❈
همه بارگاهش به هم برزنم
گرش زنده مانم نه مردم زنم
بگفت و برآمد به پشت غراب
روان گشت مانند دریای آب
❈۱۲❈
چو نزدیک آمد دلاور چو باد
خبر شد بر پور شداد عاد
که آمد سپهدار سام سوار
چو شیری که تازد به سوی شکار
❈۱۳❈
به بر کرده اسباب جمشیدشاه
غریوان درآمد به پیش سپاه
جو نام یل آمد به گوش شدید
شدش گونه زرد و دلش برطپید
❈۱۴❈
بترسید عادی ز آواز سام
نماندش دگر هیچ آرام و کام
سپهبد جهانآفرین را ستود
درمد به مانند جنگی گرود
❈۱۵❈
گره در برو همچو پیلان مست
سوی قبضه تیغ یازید دست
جهان آفرین را چنان کرد یاد
که لرزید دل در بر پور عاد
❈۱۶❈
نگه کرد سام یل کینهخواه
به بند اندر آن دید تسلیم شاه
از آن نیز رحمان به همراه آن
چو دید آنچنان نامور پهلوان
❈۱۷❈
بغرید از کینه یازید دست
همه بند و زنجیر در هم شکست
رهانید مر هر دو را پا ز بند
بغرید شاپور تن ارجمند
❈۱۸❈
بخندید ازو سام گفتش بس است
که این رزمگه جای دیگر کس است
از ایشان بلرزید انبارگاه
که بودند هشتصد تن رزمخواه
❈۱۹❈
همه دیوچهران شدادیان
همه پیلتن تخمه عادیان
بویژه چو طلاج جادونژاد
دلش پر ز آتش سرش پر زباد
❈۲۰❈
بپرسید از سام فرخنده شیر
گریزان چرا رفته بودی به زیر
بپرسید از سام فرخنده شیر
گریزان چرا رفته بودی به زیر
❈۲۱❈
همانا که رفتی به سوی طلسم
طلسمات را برشکستی به اسم
کنون از طلسم آمدی پیش من
ببینی به زخم اندر آن نیش من
❈۲۲❈
همه پهلوانان زرین کلاه
ببینی دلیران این بارگاه
چو مهراس جنگی و چون قهقهام
چو لواج عادی مر آن خویشکام
❈۲۳❈
چو شباش و کباس و شمنی سه گرد
چو برجاس و برجیس با دستبرد
چو فرخار کهسار و کرکوی شیر
چو شیار و هیشوی با دار و گیر
❈۲۴❈
همه نامداران مغرب زمین
همه پهلوانان پر تاب و کین
بخندید از گفتنش سام شیر
که ای روسیاه پلید شریر
❈۲۵❈
به توفیق یزدان پروردگار
برآرم ز جانتان یکایک دمار
به نیروی یزدان جان آفرین
نمانم یکی را به روی زمین
❈۲۶❈
چو لواج جادو ازو بشنوید
نگه کرد آنگه به سوی شدید
که ایرانی خیرهگو را ببین
چگونه سخنها به مغرب زمین
❈۲۷❈
تنش را به شمشیر سازم دو نیم
که تا پا نیارد زیاد از گلیم
بگفت و ز جا جست و تندید سخت
بدو گفت کای سام شوریدهبخت
❈۲۸❈
سخن را ندانی همی پیش و پس
کنی پشه از زور تن در قفس
بیا تا به کشتی نبرد آوریم
سر یکدگر زیر گرد آوریم
❈۲۹❈
ببینم چه داری ز نیرو نشان
میان دلیران و گردنکشان
تو گوئی که پور نریمان منم
به نیروی گرد کریمان منم
❈۳۰❈
چو بشنید ازو سام خندید سخت
بدو پاسخ آورد کای شوربخت
کسی لاف گوید بر کینهور
که از بازوی خود ندارد خبر
❈۳۱❈
من از روی مردی گذارم سخن
نترسم نه از شیر و نز اهرمن
سر چرخ گردنده پست آورم
همی حمله بر پیل مست آورم
❈۳۲❈
به نیروی یزدان پرورگار
ز شیر دمنده برآرم دمار
بدو حمله آورد لواج شیر
چو پیلی که در جنگ باشد دلیر
❈۳۳❈
بدو گفت در کار کشتی کسی
نتابید در پیش دستم کسی
سراپای میدان تو با من بگرد
پس آنگه به میدان من همچو گرد
❈۳۴❈
به کشتی به مغرب نبودش همال
به نیروی بازوی کوپال و یال
هوادار او جمله شدادیان
که لواج بودی هم از عادیان
❈۳۵❈
سپهبد ز جا جست چون پیل مست
به نیروی کوپال و بازوی دست
بدو گفت لواج کای بیخرد
به لواج پیل دمان نگذرد
❈۳۶❈
رباید ز میدان تن ژندهپیل
نهنگ دمان را درآرد دو میل
به بهرام و کیوان رساند خلل
بترسد ازو در گه کین اجل
❈۳۷❈
چو شیریست یا اژدهای دژم
که پیکار جویند از جنگ و دم
به تن سخت بازو بسان درخت
شود موم در چنگ او سنگ سخت
❈۳۸❈
بخندید ازو سام و پاسخ نگفت
بدان تا چه آید برون از نهفت
دویدند در هم چو پیلان مست
چو خرطوم در هم فکندند دست
❈۳۹❈
شگفتی بدی خیره لواج نام
ز کام نهنگان برآورده کام
چهل رش فزون بود پهنای او
صد و شصت رش بود بالای او
❈۴۰❈
به کشتی ابا هم درآویختند
به نیرو جهان در هم آمیختند
بیازید و یک پای پهلو گرفت
به نیرو درآمد ز روی شگفت
❈۴۱❈
بسی کرد زور و ز جا برنکند
بلرزید لواج زو شد نژند
فرو ریخت از درد خونش ز چشم
سپهبد بجنبید از کین و خشم
❈۴۲❈
چهل زور لواج بر سام کرد
بجنبید یک پای او در نبرد
بخندید ازو سام و نیرو گرفت
بیازیدش آنگاه بازو گرفت
❈۴۳❈
به یک دست و یک پای آن ژنده پیل
چو بگرفت جوشید چون رود نیل
بنالید بر داور دادگر
که او میدهد بنده را زور و فر
❈۴۴❈
همه روز بدبختی و کار سخت
ازویست با فره و تاج و تخت
که ای کردگار زمین و زمان
تو دادی مر فر و یال و توان
❈۴۵❈
که بستم دو دست نهنکال دیو
برانداختم از جهان مکر و ریو
طلسمات جمشید والاگهر
که یک سو جهان بود ازو پرحذر
❈۴۶❈
گرفتم همه مرز جادوگران
جهان پاک کردم ز نیمهتنان
ز نیروی تو ارقم بدگهر
بکشتم به فر تو ای دادگر
❈۴۷❈
بگفت و به نیرو جهانپهلوان
ربودش ز جا همچو کوه گران
برآورد او را بر گرد سام
بزد بر زمینش گو شیرفر
❈۴۸❈
که لرزید هامون و آن بارگاه
جهان شد سراسر به چشمش سیاه
چو زد بر زمین دید آن زور چنگ
بپریدشان جمله از روی رنگ
❈۴۹❈
یکی نعرهای از جگر برکشید
مر او را چو کرباس از هم درید
همی هر کسی سوی هم بنگرید
بلرزید از آن زور بازو شدید
❈۵۰❈
سپهبد از آنجای چون پیل مست
به پشت غراب تکاور نشست
بیامد به نزدیک آن چشمهسار
سر و تن بشست آن گو نامدار
❈۵۱❈
رخ خویش بنهاد بر روی خاک
نیایش کنان پیش یزدان پاک
که ای خالق پاک پروردگار
توئی آفریننده روزگار
❈۵۲❈
توانائی و قدرت ما ز تست
شکیبائی و راحت ما ز تست
ندانم جز از تو کسی را دگر
نبندم بر درگه کس کمر
❈۵۳❈
به فر تو این جادوی بدنژاد
به کشتی بدادم سرش را به باد
چو برداشت سر پهلو نامدار
بشد نزد قلواد فرخ تبار
❈۵۴❈
همه جمع گشتند شیران زوش
که تسلیم بر زد ز ناگه خروش
پدر چون که رخسار دختر بدید
مر او را غریوان به بر درکشید
❈۵۵❈
بپرسیدش از رنج ره در گداز
که چون بود زندان و راه دراز
بدو گفت رضوان که یزدان سپاس
رهائی ز سام نریمان شناس
❈۵۶❈
اگر او نبودی درین روزگار
تن من نرستی از آن نابکار
ز ارقم چسان کس رها یافتی
رها از دم اژدها یافتی
❈۵۷❈
امیدم ز دادار فیروزگر
که شادان شود سام فرخ گهر
ز بخت پریدخت فغفورشاه
ببیند رخ شاه ایران سپاه
❈۵۸❈
پس آنگه بدان رزم پهلو بگفت
که تسلیم شه همچو گل برشکفت
که فرهنگ فرخنده آمد پدید
در آن چشمه خرگاه شاهی کشید
❈۵۹❈
پری پیکران جمله جمع آمدند
چو پروانه بر گرد شمع آمدند
همان شمسه رضوان به بر درگرفت
ز هجران بسی دست بر سر گرفت
❈۶۰❈
دگر بزم باده بیاراستند
پریچهرگان چهره آراستند
به گردش درآمد می لعل فام
شگفته ز کردار فرخنده سام
❈۶۱❈
همه درد و انده فراموش شد
یکایک همه لب پر از نوش شد
به هر چشمه صد سامری بسته شد
به غمزه همه تیر پیوسته شد
❈۶۲❈
در شادی و خرمی باز شد
به دلها همه عشرت انباز شد
پیاله به هر سوی سرگشته شد
همه دامن می ز گل شسته شد
❈۶۳❈
از آن می جوانان چو گل رسته شد
به هر سوی سنبل ز گل دسته شد
چو مخمور نرگس ز غم خسته شد
همه مجلس از می چو گلدسته شد
❈۶۴❈
جهانی بدیشان دگر تازه شد
همه گوش گردون پرآوازه شد
ز اندوه تسلیم آزاد شد
بسان یکی تیغ پولاد شد
❈۶۵❈
چنین تا دگر مرغ زرین سپر
ابا تیغ برداشت از خود سر
شه زنگیان را به خون درکشید
به گردون سراپردهای برکشید
کامنت ها