خواجوی کرمانی:نشستند و باده بیاراستند ز هر سوی رامشگران خواستند
❈۱❈
نشستند و باده بیاراستند
ز هر سوی رامشگران خواستند
ز اسبان و از گاو کشته هزار
همان بهر مهمان آن نابکار
❈۲❈
ز بهر همان عوج مردم چو دود
هزار و دو اشتر بکشتند زود
کشیدند خوان و سراسر بخورد
بماندند حیران دلیران گرد
❈۳❈
به هر کشتئی بادهای در کشید
یکی اشتر از خوان شدی ناپدید
گرفتی دگر از عقب پنج گاو
بخوردی گرفتی از آن گاو تاو
❈۴❈
چو شد مست عوج اندر آمد ز جای
بغرید چون ابر رزمآزمای
چنین گفت با پور شداد عاد
که فردا در رزم باید گشاد
❈۵❈
تو لشکر بیارای از پیش و پس
منم مرد سام نریمان و بس
بگیرم به چنگال مرد و ستور
برآرم به نزدیک رخشنده هور
❈۶❈
کبابش کنم در بر آفتاب
چکد روغنش در زمین همچو آب
ازو پور شداد چون بشنوید
زمین را ببوسید و پیشش دوید
❈۷❈
چنین تا که خورشید گردید زرد
زمانه همه گشت چون لاجورد
زمانه پراکنده بر دور مشک
ازو چشمه مهر گردید خشک
❈۸❈
از ایشان خبر شد سوی سام گرد
که آمد درین دشت عوج سترد
ده و پنج گاو از پی یکدگر
بیندازد آن دیو تیره گهر
❈۹❈
دو کشتی پر از می به دم درکشید
ندانم همآورد را چون کشید
بخندید از آن گفته سام سوار
که باشد پناهم به پروردگار
❈۱۰❈
نترسم به گیتی ز پور عنق
اگر تارکش بر رسد بر افق
مرا جان پی مرگ آمد پدید
نیندیشم از رزم عوج پلید
❈۱۱❈
نوشته اگر بر سرم کردگار
که او ایدر آید شود کارزار
ز موری تنم کشته گردد به جنگ
چو خاریست در پیش پولاد سنگ
❈۱۲❈
چنین گفت رحمان که اندر سپهر
چنین دیدم از اختر پر ز مهر
که با تو برابر نیاید سپاه
نه عوج و نه شداد آوردخواه
❈۱۳❈
شوی در جهان گرد روشنروان
ز تخم نریمان گو پهلوان
سپهبد بخندید و از جای جست
سوی درع و خفتان بیازید دست
❈۱۴❈
زره کرد بالای خفتان جنگ
ز کینه همی تیز کردی دو چنگ
به پشت اندر افکند چینی سپر
فرو بسته در رزم مردی کمر
❈۱۵❈
غراب سیه را به زین خدنگ
بیاراست و بربست مردانه تنگ
یکی گرزه گاوپیکر به چنگ
خروشان و جوشان چو غران پلنگ
❈۱۶❈
چنین گفت سالار سام سوار
به تسلیم جنی که ای نامدار
جهان بیدرنگ است و ما پرشتاب
اجل در کمین دیده ما به خواب
❈۱۷❈
بسی غافلی اندرین رهگذر
نه آگه که ما را چه آید به سر
نداند کس این را بجز کردگار
کزو گشته پیدا همه روزگار
❈۱۸❈
شگفتی مرا رزم سخت است پیش
به عوج و به شداد ناپاک کیش
یکی رزم سازم در آوردگاه
که تیره شود روی خورشید و ماه
❈۱۹❈
یکی موج خون سازم اندر زمان
کنم لشکر عادیان را نوان
جهان تنگ سازم به چشم شدید
کنم نام او در جهان ناپدید
❈۲۰❈
به یاری دادار پروردگار
نترسم ز عوج آن بد نابکار
مرا رزم، بزم است گاه نبرد
خورم باده و افکنم مرد گرد
❈۲۱❈
مرا تیغ جام است و خونم شراب
پی جنگ دارم دلی پرشتاب
که تا دشمن خود نسازم نگون
نگیرد دلم در بر ایدر سکون
❈۲۲❈
بگفت و کمان را به بازو فکند
به فتراک بر بسته خم کمند
درآمد به هامون به پشت غراب
تو گفتی برآمد به کوه آفتاب
❈۲۳❈
به همره شد او را دو زیباپری
بدان تا ببینند آن داوری
همان شیر شاپور با چوبدست
به پیش اندر افتاد چون پیل مست
❈۲۴❈
به هامون سوی لشکر عادیان
همه جنگجویان شدادیان
ز یک سوی لشکر گوی تیزچنگ
فرود آمد از باره بر پشت سنگ
❈۲۵❈
فرستاد شاپور را پیش او
که آمد سپهبد گو سرورو
که من یک تنم هر که آید به جنگ
درآید به نیروی شیر و پلنگ
❈۲۶❈
بگردیم بر دشت آوردگاه
ببینند هر سوی مغرب سپاه
ببینیم تا کردگار جهان
چه گوید به هر راز اندر نهان
❈۲۷❈
چو بشنید شاپور آمد دوان
به نزدیک شدید تیره روان
به یک دست بنشسته عوج همچو کوه
زمین زیر پایش سراسر ستوه
❈۲۸❈
یکی کشتی باده در دست او
سر کوه خارا شده پست او
نشسته دو فرسنگ بالای او
یک و نیم فرسنگ پهنای او
❈۲۹❈
دو فرسنگ دست و دو فرسنگ پا
دو کوه گران برگرفتی ز جا
چو شاپور بالای او را بدید
بیامد شتابان به سوی شدید
❈۳۰❈
پیام سپهبد سراسر بگفت
شدید اندر آن گفتگو شد شگفت
که خواب آمده بخت بیدار مرد
که آرد سر و جان خود زیر گرد
❈۳۱❈
همین دم رهانم جهان را ازو
نبیند دگر رزم پرخاشجو
بگفت و بفرمود تا کرنای
دمیدند گیتی درآمد ز جای
❈۳۲❈
غو کوس در چرخ آوا گرفت
تو گفتی زمین رو به بالا گرفت
به جوشش درآمد سپاه گران
نه پیدا میان و نه پیدا کران
❈۳۳❈
بپرسید عوج اندر آن غو خبر
که از چیست این کوشش نای زر
بگفتند سام است کآمد به جنگ
دل لشکر از رزم او گشت تنگ
❈۳۴❈
به نزدیک لشکر فرود آمدست
از آواز بر ما درود آمدست
کنون لشکر آراستم سوی رزم
پس از کستن او بسازیم بزم
❈۳۵❈
بگفت و بپوشید ساز نبرد
همه لعل خوشاب و یاقوت زرد
به یک دست مهراس رزمآزما
دگر قهقهام اندر آمد ز جا
❈۳۶❈
نشستند بر پیل یکسر سپاه
درفشی برافروخت شفه سیاه
برش چون سر خوک لیکن ز زر
به خورشید رخشان برآورده سر
❈۳۷❈
یکی چتر افراخته هفت رنگ
همه نقشهایش چو پشت پلنگ
یکی تخت بر چارپیل سپید
کشیدند ابر دست مانند شید
❈۳۸❈
بدین سان درآمد به میدان شدید
ز هر سوی لشکر صفی برکشید
همان عوج بر دشت کین جای کرد
زمین و زمان شد ازو لاجورد
❈۳۹❈
یکی آتش از پیش میدان فروخت
کزو خرمن مهر گفتی بسوخت
در آتش فکنده ز پیلان چهار
که بریان کند در صف کارزار
❈۴۰❈
چو سام سپهدار او را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
بدان یال و کوپال و آن دست و پا
که هرگز ندیده بدان سرگرا
❈۴۱❈
به فرقش که رفتی سوی آسمان
همی کرد تعلق در آن آشیان
وز آن نیست او را به گیتی خبر
ز گرما و سرما نبیند اثر
❈۴۲❈
بنالید آنگه به پروردگار
که پیکر نگارنده زینسان نگار
که او را نباشد به گیتی همال
ندیدست گیتی چنین بدسگال
❈۴۳❈
که تابد ز چنگال این تیره جان
که هتش خورش چار از حیوان
نتابیم به پیکار پور عنق
همی گر رسد دست من بر افق
❈۴۴❈
مگر دادگر کردگار جهان
کند سرفرازم میان مهان
که با این در آورد جنگ آورم
مگر یک زمانی درنگ آورم
❈۴۵❈
وگرنه چنین زور و کوپال و دست
زمین و زمان را کند جمله پست
فرود آمد و روی بر او نهاد
بنالید بر داور خاک و باد
❈۴۶❈
ازو خواست فیرزوی رزمخواه
که بر هم زند تخت و گاه و کلاه
وز آنجا بیامد به دشت نبرد
برانگیخت بر چرخ گردنده گرد
❈۴۷❈
به هر سوی برانگیخت و آوردخواست
از آن عادیان نامور مرد خواست
همی نعره میزد درآورد سخت
که میگشت دلها همه لخت لخت
❈۴۸❈
نه زان نعرهها عوج آگاه بود
دو پا بر زمین سر بر ماه بود
که طلاج جادو برانگیخت اسب
ازو رعد میجست چو آذرگشسب
❈۴۹❈
به جادو درآمد در آوردگاه
که از دود او تیره شد روی ماه
یکی مار بر دست آمد به جنگ
سواره ابر پشت جنگی پلنگ
❈۵۰❈
یکی نعره زد جادو نابکار
که آواز پیچید در کوهسار
چنین گفت کای سام رزم آزما
که از تن ربایم تن مرد را
❈۵۱❈
به یادت بیاور هنرهای جنگ
ببینم چه داری پی نام و ننگ
منم نام طلاج آهن ربای
گه رزم با من نداری تو پای
❈۵۲❈
مرا گر ندانی درین ره بدان
که من جادویان را بوم موبدان
عنان را به هر سو که او میکشید
همی آتش از دست او میدمید
❈۵۳❈
چو سام دلاور مر او را به دست
بدید و به سویش یکی برگذشت
بغرید چون رعد گاه بهار
بدو گفت کای جادوی نابکار
❈۵۴❈
تو را جستم از کردگار جهان
که آئی بر من یکی ناگهان
ببینم یکی دیو رنگ تو را
به میدان آورد جنگ تو را
❈۵۵❈
چه کار آید این سحر و حیلهوری
به میدان آورد جادوگری
که گرد مرد جنگی درآ نزد من
وگرنه نشین در سرا همچو زن
❈۵۶❈
به سوی طلسمات جمشید شاه
چو رفتم شکستم همه رزمگاه
همی تیغ از بهر جادوستان
رسانید بر من شه راستان
کامنت ها