خواجوی کرمانی:به ناگاه برخاست گرد سیاه که تاریک شد چشمه هور و ماه
❈۱❈
به ناگاه برخاست گرد سیاه
که تاریک شد چشمه هور و ماه
از آن گرد برخواست آواز کوس
زمانه بشد سر به سر آبنوس
❈۲❈
سنانهای خونی سر اندر هوا
چو ماهی ز دریا جهد بر هوا
همه دشت چون کوه شد از عمود
زمانه شد از گرد برسان دود
❈۳❈
سانها به ماننده ماه و خور
نمایان در آن لشکر کینهور
درفش درفشان تن آراسته
پی کینه و جنگ برداشته
❈۴❈
کمانها گشاده که مستان برم
تماشاکنان شد به مانند رزم
زمانه ز گرد یلان شد سیاه
زمین سر به سر تیره شد از سپاه
❈۵❈
چو آن لشکر از گرد ره در رسید
بپرسید از کار لشکر شدید
برفتند دیدند و باز آمدند
به شدید، پیغام ساز آمدند
❈۶❈
بگفتند از آن راز کارآگهان
که آمد ز طنجه سپاه گران
یکی لشکر آراسته صدهزار
هه رزم دیده همه نیزهدار
❈۷❈
شه طنجه را نام نوشاد شاه
بخوانند او را سراسر سپاه
چو این گفتگوها از ایشان شنید
پذیره فرستاد لشکر شدید
❈۸❈
برون رفت در دم همی قهقهام
بر شاهنوشاد بگذارد گام
بدو گفت خهخه که شاد آمدی
درین دشت شادان چو باد آمدی
❈۹❈
گر از راه دور و دراز آمدی
درین رزم فرخ فراز آمدی
همی خواست کاید به سوی شدید
یکی شاهطنجه عنان برکشید
❈۱۰❈
بدو گفت من سوی سام آمدم
نه سوی شما مهربان آمدم
غلام نریمانم اندر جهان
وزو یافتم سروری از مهان
❈۱۱❈
نیاگان او را یکی چاکرم
چه چاکر که من کمترین کهترم
بگفت و عنان برد بر سوی سام
خجل شد از آن گفتگو قهقهام
❈۱۲❈
دل آزار برگشت سوی شدید
بدو باز گفت آنچه گفت و شنید
چو نوشاد آمد بر پهلوان
سراپرده زد شاه روشنروان
❈۱۳❈
همی تخت زرین بیاراستند
که اورنگ شاهی بپیراستند
ببوسید نوشاد پیشش زمین
بسی خواند بر پهلوان آفرین
❈۱۴❈
بپرسید و گفتا که تو کیستی
بدین مهربانی پی چیستی
مرا چون شناسی درین روزگار
که هستی به خوبی چنین آشکار
❈۱۵❈
چسان آمدی با سپاه گران
چه پوئی به میدان کندآوران
به پاسخ چنین گفت آن شهریار
که ای پهلوان گرد سام سوار
❈۱۶❈
نریمان چو آمد به مغرب دیار
به پیکار روئیندد نابکار
من او را یکی خوب چاکر بدم
یکی بنده با طوق و افسر بدم
❈۱۷❈
همه لشکر و گنجم از بهر اوست
بد او مغز مردی، من او را چو پوست
به کوه سفید اندر آمد به سر
چو شد سوی ایران نیامد دگر
❈۱۸❈
من از بهر مرگش جگر خون شدم
جز ایزد نداند که من چون شدم
ز کارآگهان چون شنیدم تو را
ز گردان جنگی گزیدم تو را
❈۱۹❈
نمودند در خواب یک شب به من
همه رزم و پیکار این انجمن
کز ایدر یکی لشکری ساز کن
دلیران همه یکسر آواز کن
❈۲۰❈
برو زود بر سوی یاری سام
تماشا کن آورد آن نیکنام
که با عوج عادی چو جنگ آورد
جهان پیش او تار و تنگ آورد
❈۲۱❈
تماشا کنی دست و بازوی او
قد سروآسا و هم روی او
من این لشکر گشن آراستم
همان دم که از خواب برخاستم
❈۲۲❈
بنه برنهادم رسیدم ز راه
چنین تا رسیدم درین رزمگاه
بگفت و یکی خوان به پیش آورید
پس آن خوان به آئین و کیش آورید
❈۲۳❈
پس از خوان یکی مجلس آراستند
می و لعل و ساقی همی خواستند
نشستند خنیاگران در سرا
به آهنگ آن بزم دستان سرا
❈۲۴❈
به جلوه درآمد لب میگسار
گرفته به کف ساغر زرنگار
چو چشم خوش خویش مست و خراب
پراکنده به گل همه مشکناب
❈۲۵❈
نمایان به رخسار خال سیاه
چو هندوبچه بر به شبهای ماه
که در گشت و گلزار نازی کند
به هر گوشهای ترکتازی کند
❈۲۶❈
همه لعل نوشان نشسته ز می
چکان قطره ژاله بر گل چو خوی
میان موی و خوبان چو در یتیم
ز موئی درآویخته کوه سیم
❈۲۷❈
به دیبا سراسر تن آراسته
می دلربا دل ز جا خواسته
ز ابرو کمان کرده در غمزه تیر
ز تیر و کمان کرده دلها اسیر
❈۲۸❈
ولی سام را شعله در سینه بود
همان درد هجران دیرینه بود
خیال نگارش به پیش نظر
چو زلفش بپیچیده در یکدگر
❈۲۹❈
تنش همچو موئی بیاراسته
ز خونابه رخساره آراسته
گهی گوش بر قول دستان سرای
گهی نغمه از مرغ دستان سرای
❈۳۰❈
رسیدش به گوش و برفتی ز هوش
همی گشت بلبل ز افغان خموش
خیال پریدخت در جلوه بود
تصور به هر گوشه رخ مینمود
❈۳۱❈
زمان تا زمان از رخش گل چدی
به گلزار بر شاخ سنبل زدی
به پیش نظر داشت ماه تمام
همی خورد بر یاد جانانه جام
❈۳۲❈
خود اینجا دل و جانش جای دگر
در آن بزم دل در هوای دگر
که تسلیم جنی و رحمان پیر
چو رضوان و شمسه دو ماه منیر
❈۳۳❈
دگر با گروه پریزادگان
همه ماهپیکر چو آزادگان
در آن بزم نوشاد شاه آمدند
چو خورشید در بزمگاه آمدند
❈۳۴❈
چو نوشاد دید آن گروه پری
که بودند یکسر چو کبک دری
همان پیر رحمان و تسلیم شاه
دلیران و گردان زابل سپاه
❈۳۵❈
بپرسید از سام فرخنده کام
که ای شاه خوبان و ماه تمام
کجا با تو ایشان گرفتند خوی
که جنی ز انسان بپوشند روی
❈۳۶❈
چنین پاسخش داد سام سوار
که باب من است ای شه نامدار
به فرمان اویند دیو و پری
ز بهرم کمربسته دریا پری
❈۳۷❈
هوادار ما اوست و همراه ما
ستاده همیشه به درگاه ما
چو بشنید نوشاد گردید شاد
بسی آفرین کرد بر سام راد
❈۳۸❈
که چون تو نباشد به گیتی سری
به فرمانت باشند دیو و پری
چو شد کم ازین سبز باغ اهرمن
بدرید زان تیرگی پیرهن
❈۳۹❈
پری از بر دیو آمد برون
ازین دامن کوه شد لالهگون
کامنت ها