خواجوی کرمانی:درآوردگه عوج را بدید بدان گونه گفتار او را شنید
❈۱❈
درآوردگه عوج را بدید
بدان گونه گفتار او را شنید
یلی دید با ساز آوردگاه
نهاده به سر بر ز آهن کلاه
❈۲❈
چو دید آن خوش آینده خوب چهر
که بردی ازو رنگ و رخسار مهر
دو تا گشت عوج و بغرید سخت
که ای بیخرد مرد برگشته بخت
❈۳❈
شناسی کیم من مرا نام چیست
ندانم نریمان که و سام کیست
به دریای مغرب نهنگام خورم
همه چرم شیر و پلنگان خورم
❈۴❈
نریمان و گرشسب و کورنگ شاه
ندانم در آوردشان پر کاه
یکی پند نیکو ز من گوش کن
رگ بدخوئی را فراموش کن
❈۵❈
گلی از جوانی نچیدی به دهر
یکی کام دل را ندیدی به دهر
مبادا شوی کشته بر دست من
گلویت درافتد ابر شصت من
❈۶❈
تنت را به خورشید بریان کنم
دل مهر بر جانت گریان کنم
به پاسخ بدو گفت سام سوار
که بیهوده گفتار ناید به کار
❈۷❈
بیا تا ببینم چه داری به چنگ
نشاید در آورد کردن درنگ
بگفت و سر و پای او بنگرید
شگفتی فرو ماند و لب را گزید
❈۸❈
همه دشت پر گشته از پیکرش
ورا بود تا پشت پا صد ارش
یکی را به زانوش فرسنگ بود
زمین و زمان بر تنش تنگ بود
❈۹❈
بغرید ازو عوج چون تیره ابر
که در بیشه بشنید بانگش هژبر
برآورد آنگاه گرز گران
جهان تیره شد از کران تا کران
❈۱۰❈
بگرداند و انداخت بر سام شیر
سپر بر سر آورد گرد دلیر
ز پشت غراب تکاور بجست
دمنده به ماننده پیل مست
❈۱۱❈
بدزدید پایش دلیر گزین
چو رد شد ازو خورد اندر زمین
که گیتی بلرزید بر پشت گاو
نیاورد ماهی از آن گاو تاو
❈۱۲❈
زمانه بلرزید بر یکدگر
تو گفتی فلک گشت زیر و زبر
سپهدار ازو در شگفتی بماند
بسی نام جان آفرین را بخواند
❈۱۳❈
که زینگونه آدم ازو شد پدید
که هرگز زمانه نه دید و شنید
دگرباره گرز گران برفراخت
سپهبد هم از کینه بر وی بتاخت
❈۱۴❈
برآورد شمشیر جمشید جم
گره در برو زد چو شیر دژم
چو افکند گرزش سوی پهلوان
بزد تیغ بر گرز تیره روان
❈۱۵❈
که از زخم گرزش به دو نیم شد
دل عوج از آن زخم پر بیم شد
خم آورد بالا و یازید دست
کف آورد بر لب چو پیلان مست
❈۱۶❈
همی خواست تا دررباید ورا
به خورشید رخشان رساند ورا
سپهبد بزد تیغ بر دست عوج
درافکند خود تیغ بر شصت عوج
❈۱۷❈
جهان تیره شد پیش آن نابکار
خروشید مانند ابر بهار
که سام دلاور کمان برکشید
به زه کرد و آنگه کمان برکشید
❈۱۸❈
خدنگی برون کرد مانند آب
نهاده بر او چار پر عقاب
خدنگی که پیکانش الماس بود
تن کوه پیشش چو قرطاس بود
❈۱۹❈
خدنگش بپیوست اندر کمان
برآورد دستش سوی بدگمان
بزد تیغ بر ساق آن بدسگال
که آگه نشد هیچ ازو یال و بال
❈۲۰❈
خدنگ دگر راند سالار شیر
چو انداخت نامد ازو جایگیر
همی تیر زد تا زهش پاره شد
به دل گفت کین رزم یکباره شد
❈۲۱❈
چه سازم برین بدکنش خیره دیو
که از جان گیتی برآرد غریو
ندیدم چنین دیو نراژدها
تن کس نیابد ازین دد رها
❈۲۲❈
به من گر ببخشد مگر کردگار
برآرم ز جانش به میدان دمار
وگر من شوم کشته بر دست او
کسی جان نبردست از شصت او
❈۲۳❈
بگفت و بگرداند بر دیده آب
فرود آمد از پشت جنگی غراب
زره دامنش را بزد بر میان
بنالید بر داور داوران
❈۲۴❈
کمند دلیری یکی برگشاد
درافکند بر دست و پایش چو باد
چو بر پای او بند شد آن کمند
بزد دست و رد کرد دیو نژند
❈۲۵❈
ابر پشت پایش درآمد دلیر
درآورد شمشیر سالار شیر
بزد تیغ دیگر به زانوی عوج
برآشفته گردید از خوی عوج
❈۲۶❈
چو ببرید زانوش از تیغ تیز
تو گفتی برآمد ازو رستخیز
بیفشاند با عوج از تاب درد
بیفتاد بر خاک شیر نبرد
❈۲۷❈
ز کینه دگر باره برداشت پا
بیفکند بر سام رزمآزما
گران استخوانش به خاک افکند
تن پهلوان را به هم بشکند
❈۲۸❈
سپهبد سنان را برآورد راست
بزد بر کف پاش زان سان که خواست
سنان شد شکسته ابر زیر پا
برآمد غریوی از آن بدلقا
❈۲۹❈
ز دردش ابر خاک میدان نشست
کف پا به میدان گرفته به دست
سپهبد برآمد به پشت غراب
به سوی سپاهش براند از شتاب
❈۳۰❈
برآورد شمشیر و برگفت نام
منم پور نیرم سپهدار سام
نه از عوج ترسم نه از اژدها
نه سیمرغ و ارقم نه از ابرها
❈۳۱❈
ز نیروی یزدان نترسم ز کس
ندارد به من هیچکس دسترس
جهاندار دادار یار من است
سر اختر اندر کنار من است
کامنت ها