خواجوی کرمانی:روان گشته با آن پریچهره ماه تماشاکنان اندر آن بارگاه
❈۱❈
روان گشته با آن پریچهره ماه
تماشاکنان اندر آن بارگاه
به ناگه به کاخی رسید از قضا
چو بستان جنت خوش و دلگشا
❈۲❈
نهاده در ایوانش تختی ز زر
به کیوان برآورده ایوانش سر
ز رفعت فلک مانده حیران او
سرآورده بر چرخ ایوان او
❈۳❈
یکی نیلگون پیکر زرنگار
کشیده بر او پیکری چون نگار
به بالای آن نیلگون پرنیان
نوشته کهای سام روشن روان
❈۴❈
درین کاخ فرخنده چون بغنوی
نظر کن برین لعبت معنوی
که نقشی بدینگونه از کفر و کین
نبینی مگر دخت فغفور چین
❈۵❈
گلاندام سروی پریدخت نام
رخش روز روشن نماید به شام
درین صورت از راه معنی ببین
فرومانده صورت پرستان چین
❈۶❈
نه هر صورتی را توان داشت دوست
درین نقش بین تا چه معنی دروست
ولی نقش خود گر نبینی نکوست
چو از خود گذشتی رسیدن بدوست
❈۷❈
به معنی دهد صورت دوست دست
بخوان خویش و بنیان صورت پرست
ز صورت ببر تا به معنی رسی
در معنی از راه دانش بری
❈۸❈
به نیرنگ ازین رنگ رنگی برآر
که تا خود چه نقش آورد روزگار
چو سام اندر آن نقش حیران بماند
بدان صورت از دیده گوهر فشاند
❈۹❈
پریزاد در طاق چون بنگرید
مرآن پیکر ماه نو را بدید
بدانست کز سام بردند دل
هم از عشق پایش فرو شد به گل
❈۱۰❈
پی کار پرده همی چاره کرد
چو بیچاره شد پرده را پاره کرد
بدو بانگ بر زد گرانمایه سام
که هرگز مباد اولت شادکام
❈۱۱❈
چرا پرده را پاره کردی چنین
سیه کردی این روزگارم ببین
پریزاد از وی برآشفت گفت
که این پرده را دیو اندر نهفت
❈۱۲❈
ز نیرنگ او چون شدم باخبر
همه روز شادیش بردم به سر
جهانجوی بیدل زبان برگشاد
دگر ره همی کرد از پرده یاد
❈۱۳❈
چنان از می عشق سرمست شد
که از پای افتاد و از دست شد
سهی سروش از پا درآمد چو باد
چو خورشید بر خاک ره اوفتاد
❈۱۴❈
پریزاد چون دید کان گونژاد
به دام پریدخت اندرفتاد
بدانست کش تیره شد او به کام
نگردد ورابخت فرخنده رام
❈۱۵❈
برون رفت از کاخ رخ شنبلید
به من تا کجا باز آید پدید
چو بیهوش شد سام فرخنده رای
سهی نخل قدش درآمد ز پای
کامنت ها