خواجوی کرمانی:بگفت و بگرداند در دیده آب یکی حمله آورد اندر شتاب
❈۱❈
بگفت و بگرداند در دیده آب
یکی حمله آورد اندر شتاب
یکی از کمربند بگرفت زود
برآورد از فرق سر همچو دود
❈۲❈
به دست دگر دیگری را گرفت
درآمد به نیروی کو در شگفت
تن هردوان را همی بربکند
به بالا درآورد آن دیوبند
❈۳❈
بزد هر دو را بر زمین پهلوان
که چون توتیا گشتشان استخوان
بدیدند دیوان آن زور دست
سراسیمه گشتند مانند مست
❈۴❈
یکی دیو بد نام او برجناس
نبیره بد آن دیو بر سنهراس
درآمد چو کوهی بدان اژدها
تماشا در آن رزم بد ابرها
❈۵❈
بغرید آن دیو بیداد شوم
که لرزید از هیبتش مرز و بوم
بدو گفت ای تخم جمشید جم
دل نره دیوان ز رزمت دژم
❈۶❈
نگه کن مرا تا ببینی به کین
که خورشید و مه آورم بر زمین
مرا برجناس است در دهر نام
که آرم تن سام جنگی به دام
❈۷❈
چو گرشسب آمد به مغرب زمین
به پیکار دیوان و دل پر ز کین
من آنگه نبودم درین مرز و بوم
سفر کرده بودم سوی مرز روم
❈۸❈
از آن پس بدو گفت سام سوار
که ای بدگهر دیو ناپایدار
نبرد مرا هم ببین روز جنگ
اگر زنده ماندی مترس از پلنگ
❈۹❈
اگر کشته گردی رها یافتی
رها از دم اژدها یافتی
چو بشنید ازو دیو با نام و ننگ
درآمد به ساطور جنگی به جنگ
❈۱۰❈
درانداخت بر تارک پهلوان
سپر بر سر آورد گرد جوان
بزد بر سر زخم ساطور تیز
ببرید ازو درقه پرستیز
❈۱۱❈
بدزدید سر زو سپهدار سام
ازو رد شد آن حربه تیزکام
سرانجام یازید چنگال چنگ
به بند کمرگاهش آن تیزچنگ
❈۱۲❈
کشیدش به روی زمین نامدار
که افتاد در عرصه کارزار
نشست از بر پشت دیو نژند
سرش را بپیچید و از تن بکند
❈۱۳❈
که هوش از سر نره دیوان پرید
دگر ابرها زور بازو ندید
لب خود به دندان حیرت گرفت
فروماند در کار پهلو شگفت
❈۱۴❈
چنین گفت آنگه پری دخت را
که ای ماه زیبنده دلربا
ببین سام یل را درین رزمگاه
جهان کرد در چشم دیوان سیاه
❈۱۵❈
تو او را درین رزم آوردهای
دل و جان خلق جهان بردهای
یکی پند بر گوی بر نامدار
مگر کم کند کوشش کارزار
❈۱۶❈
که او مهربانست بر تو بسی
نگاری ندارد بجز تو کسی
مگر بازگردد ازین دردسر
گشاید ز پیکار دیوان کمر
❈۱۷❈
به یک سو نهد کینه و جنگ را
بشوید ز پیکار خود چنگ را
پس آنگه مرادش نهم بر کنار
بچیند گل وصل بستان یار
❈۱۸❈
وگرنه به ابلیس با شور و شر
که او را کنم پارهپاره جگر
پریدخت خندید کایدون کنم
همه کینه از تنش بیرون کنم
❈۱۹❈
که کوتاه سازد همه کارزار
گشاید میان و بگیرد قرار
پس آنگه به سام یل آواز داد
به گفتار نیرنگ را ساز داد
❈۲۰❈
به پهلو زبانی چنین گفت ماه
که کوتاه کن کینه رزمخواه
همه پاکشان کن به یکبارگی
که یک تن نبینند آوارگی
❈۲۱❈
ممان یک تن از تخم اهریمنان
همه پاک کن تخمه بدتنان
چو بشنید سام دلاور سخن
بخندید زین گونه افکند بن
❈۲۲❈
یکی نعره زد همچو نراژدها
که لرزید از بیم او ابرها
کشیده یکی تیغ زهر آبدار
فتاده چو برقی در آن کوهسار
❈۲۳❈
سر از تن جدا کرد هر سو بسی
نتابید با او ز دیوان کسی
همه کوه از خون شد موج زن
فتاده به هر سو تن اهرمن
❈۲۴❈
چو دهقان که در دشت سازد درو
بریده سر نره دیوان گو
غریوان به دیوان در آن رزمگاه
فتاده جهان کرده یکسر سیاه
❈۲۵❈
سر و دست و پا اوفتاده چو کوه
به خون غرقه گشته گروهها گروه
سراسیمه شد دیو دیوانهوار
بغرید چون رعد بر کوهسار
❈۲۶❈
چنین گفت از کینه با ماهچهر
که نیرنگ سازی کنی نام مهر
بیاموزی او را که دیوان کشد
سر پهلوانی به کیوان کشد
❈۲۷❈
همین دم من او را کنم سرنگون
که ریزی به مرگش تو سیلاب خون
پس آنگه تنت را بدرم ز هم
کنم زندگانی به جانت دژم
❈۲۸❈
بگفت و ز جا جست آن اژدها
بگرداند از کینه چشم ابرها
بپیچید زنجیر زر بر کمر
همان سخت نارنج زهرآبخور
❈۲۹❈
به گردن درآورد دیو دمان
تو گفتی اجل جست از وی امان
کلاهش ز آهن به سر برنهاد
سر بدرگی اهرمن برگشاد
❈۳۰❈
بیامد به پیکار فرخنده سام
چو دریا بجوشید و برگفت نام
منم گفت سالار دیوان دهر
گرفتم من از اژدها تندزهر
❈۳۱❈
ندیده به گیتی کس از من مراد
هر آن کس که آمد سرش شد به باد
منم پور سالار دیوان جنگ
کیوشان که بر چرخ یازید چنگ
❈۳۲❈
به گیتی نبودش کسی را همال
مگر گرد طهمورث بی همال
که او را به میدان به افسون گرفت
دو گیتی از آن رزم شد در شگفت
❈۳۳❈
ازو من بماندم همی یادگار
کنون پیشم آمد همان کارزار
همین دم تنت را به چنگال تیز
بدرم درآرم ز تو رستخیز
کامنت ها