خواجوی کرمانی:سرای تذروان فرخنده کام بدین گونه گفتند از کار سام
❈۱❈
سرای تذروان فرخنده کام
بدین گونه گفتند از کار سام
که از آبگین چون مگس دور شد
به بوی عسل دفع زنبور شد
❈۲❈
جنیبت برون برد از آن رزمگاه
علم زد در ایوان فغفورشاه
چو خور برق از برج مه برفراخت
ازین چرخ اطلس کله برفراخت
❈۳❈
همان دم از آن گلرخان خواست جام
رسید از لب لعل دلبر به کام
در آئینه چین رخ یار یافت
به چین سر زلف دلبر شتافت
❈۴❈
در گنج بگشوده و کشته مار
ز اغیار ببریده و برده یار
رطب خورده و استخوان سوخته
خریده گل و خار بفروخته
❈۵❈
گذشته ز نار و رسیده به نور
نظرگاه فردوس منظور حور
شده کشته دیو و پری در کنار
غمش شادی و شادیش غمگسار
❈۶❈
چو فیروزه شد شاه فیروزبخت
زدندش در ایوان فغفور تخت
چو سلطان مشرق برآمد به گاه
ز یاقوت بر سر نهاده کلاه
❈۷❈
سراپرده بر چرخ اطلس زده
علم بر رواق مقرنس زده
همه سر فراز آن ماچین و چین
نهاده سر بندگی بر زمین
❈۸❈
همه شهریاران کشورگشای
فکنده سر عجز در پیش پای
دران بزم شاهان ترک از ادب
ز هیبت فروبسته چون پسته لب
❈۹❈
سرای غلامان زرکش قبای
دو رویه زده صف به گرد سرای
نهاده امیران گیتیپناه
سر چاکری بر در بارگاه
❈۱۰❈
جهانپهلوان بود بر تخت زر
جهانی که پیشش ببسته کمر
ز ناگه قمرتاش چینی چو برق
درآمد روان از در شاه شرق
❈۱۱❈
به دستش سر و دست دستور پیر
که او را پدر بود و شه را وزیر
درخشنده آورده با خویشتن
چو شمع فروزده تیغ و کفن
❈۱۲❈
به مژگان همه صحن ایوان برفت
بر سام نیرم باستاده گفت
که شاها جهان در پناه تو باد
زمین و زمان روی و راه تو باد
❈۱۳❈
هواجوی صدر تو بادا فلک
دعاگوی قدر تو بادا ملک
اگر میکشی خون این بیگناه
حلالست بر جان سپاران شاه
❈۱۴❈
وگر رحمت آری به جان بنده است
کند بندگی تو تا زنده است
وگر زان که آمد خطائی پدید
بر آن دامن عفو باید کشید
❈۱۵❈
چو او نیز در حکم فغفور بود
ببخشای جرمش که معذور بود
ز بهر دل این سرافکنده است
که هم بندهزاد است و هم بنده است
❈۱۶❈
که بر این جهاندیده رحم آوری
ازو درگذاری و زو بگذری
که پیر است و در قید حکمت اسیر
جوان را چه افزاید از خون پیر
❈۱۷❈
درآمد چو بلبل به گفتار سام
شکر ریخت بیرون چو طوطی ز کام
لب شکرافشان شکرریز کرد
همه مرز چین را شکرخیز کرد
❈۱۸❈
به پاسخ چنین گفت کای نوجوان
جهان جسم و لفظ تو آب روان
اگر زان که بد کرد فغفور دید
ز تیغم چشید آنچه باید چشید
❈۱۹❈
پریدخت را هم عزا داشتی
غم و درد بر ما روا داشتی
بگفتم نباشد نکو هم به فال
شد از دست خود لاجرم پایمال
❈۲۰❈
بتی را چنین زنده در گور کرد
همی این چنین همدم مور کرد
شد اکنون چو در بند زندان گور
ابا مار همخواب و همخانه مور
❈۲۱❈
هر آن کس که چاهی کند بر گذار
نخست او در آن چاه افتد چو مار
پس آنگه جهاندیده را پیش خواند
روان خلعتش داد و زی خود نشاند
❈۲۲❈
بدو داد دست وزارت دگر
به حرمت ز چرخش برآورد سر
بفرمود تا جام می دردهند
ترنم نوازند و ساغر دهند
❈۲۳❈
درخشنده آتش در آب افکنند
به می تاب در آفتاب افکنند
عقیقین لبان جام برداشتند
ز یاقوت می کام برداشتند
❈۲۴❈
قدح نوش کردند و مستان شدند
چو شب شد به سوی شبستان شدند
ز ایوان چو برخاست آواز کوس
به کیوان برآمد خروش خروس
❈۲۵❈
سفیده به سرخی بیاراست روی
سیاهی نهان کرد در لحظه موی
می مهر در جام زر ریختند
ز سیماب آتش برانگیختند
❈۲۶❈
بنفشه درودند و گل کاشتند
چمن را ز سنبل تهی داشتند
روان سام از جام نوشین بخواست
دگر نوشداروی خوشین بخواست
❈۲۷❈
به روی پریدخت می نوش کرد
خرد را به یک جرعه بیهوش کرد
دلش با سر زلف او بسته عهد
ز مستی به هستی برون برده عهد
❈۲۸❈
شکرچین شد از پسته تنگ او
درآویخت از زلف شبرنگ او
ز لعلش قدح جست و نقل از دهن
گل از باغ رخسار و قند از سخن
❈۲۹❈
پریدخت از مه برافکند شب
به شکرفشانی درآورده لب
که بادا به کامت همه روزگار
شبت روز عید و خزانت بهار
❈۳۰❈
به جای تو ای گرد فرخنژاد
هر آن کس که بد کرد نیکش مباد
کنون چون در و دشت پر سنبل است
ز بلبل همه باغها پر گل است
❈۳۱❈
چمن باغ خلد و سمن سوریست
عروس را هوای گل سوریست
شقایق نگر سر درانداختست
می لعل در ساغر انداختست
❈۳۲❈
چمن را قبای سمن در بر است
سمن را هوای چمن در سر است
بدان طوبی آباد دارم هوا
که مل بی گل امروز نبود روا
❈۳۳❈
بفرما که ترک شبستان کنند
زکاشانه آهنگ بستان کنند
سراپرده بر لالهزاران زنند
علم بر لب جویباران زنند
❈۳۴❈
شنید این روان سام یل برنشست
پریدخت در هوج زر نشست
جنیبت ز ایوان به صحرا دواند
ابر طوبیآباد مرکب براند
❈۳۵❈
بزد تخت فیروزه بر پیشگاه
خروش مغنی برآمد به ماه
پریپیکران مجلس آراستند
ز سیمین بران جام میخواستند
❈۳۶❈
به جام عقیقی درآویختند
حقیقی می اندر قدح ریختند
نواگر بتان عود بنواخته
گهی سوخته عود و گه ساخته
❈۳۷❈
رخ گل ز مل لالهرنگ آمده
ز گل لاله را پا به سنگ آمده
نشستند در سایه سرخ بید
شده روشن از باده چشم امید
❈۳۸❈
لب ساغر از لعل شرین لبان
شده چون لب یار شیرین زبان
سمن آب روی بر گل رو زده
بنفشه خم اندر خم مو زده
❈۳۹❈
ز گل روی باغ ارغوانی شده
ز سبزه زمین آسمانی شده
عروسان بستان گشاده نقاب
به ریحان مشکین درافکنده تاب
❈۴۰❈
ز لب نوش خندان شکر ریختند
ز مو مشک بر نسترن بیختند
روان صراحی رسیده به کام
روان خون مرغ صراحی مدام
❈۴۱❈
می همچو گل در کف دست سام
لب اندر لب یار نوشین به کام
ریاحین علم بر گلستان زده
شقایق دم میپرستان زده
❈۴۲❈
عروس چمن چلهپوش آمده
ز بلبل چمن در خروش آمده
بنفشه خم موی برتافته
ز باد صبا روی برتافته
❈۴۳❈
صنوبر قدان گشته هر سو چمان
ز قد تیر کرده ز ابرو کمان
صبا آتش گل برافروخته
دل لاله از برگ گل سوخته
❈۴۴❈
نهاده سمن بر چمن صندلی
به هر گوشهای بر یکی بلبلی
به کام دل دوستان بوستان
شده بوستان خرم از دوستان
❈۴۵❈
گشوده صبا برقع از روی گل
معطر شده عالم از بوی گل
ز باد صبا چین در ابروی آب
چو زنجیر موی بتان پیچ و تاب
❈۴۶❈
به نوبت غزلخوان شده فاخته
بر آواز قمری قد افراخته
بهاری ز هر شاخ سر بر زده
نگاری ز هر کاخ سر بر زده
❈۴۷❈
هزاران ترنمنواز آمده
گل از خوشدلی خرقه باز آمده
رسانده پیام از بهشت برین
شمال از صبا و شمال از سیمین
❈۴۸❈
که خوش باد این عیش بر دوستان
که با دست بی دوستان بوستان
که ایام روز جوانی گذشت
ز دور فلک عمر فانی گذشت
❈۴۹❈
دم خوش برآرای نفس خوش دمیست
به عالم برآسا که خوش عالمیست
دلاور چو نرگس شده میپرست
گل خیری و خمر گلگون به دست
❈۵۰❈
به دستش می تلخ شیرین گوار
به دست دگر زلف مشکین یار
به گفتار رامشگران کرده گوش
به رفتار مهپیکران داده هوش
❈۵۱❈
پریچهره ساقی مه سیمتن
بت پرنیان پوش پسته دهن
به گردش درآورده در پای سرو
عقیقین شرابی چون خون تذرو
❈۵۲❈
فروغ دل و نور چشم قدح
تن جام را جان و جان را فرح
زلال روانبخش عنبرنسیم
ازو پیر و برنای و ممسک کریم
❈۵۳❈
درافشان و روشن چو شمع فلک
فروزان و صافی چو جام فلک
زده آب بر آتش آفتاب
شده پیش او از حیا آتش آب
❈۵۴❈
به روز آفتاب و به شب ماهتاب
ز زر آب یاقوت سیمای ناب
کهن پیر دهقان و پیر طرب
جگر گوشه خوشه بنتالعنب
❈۵۵❈
نم جسم و جان آب آتش شرار
می جام جم آتش آبدار
فروزنده خورشید خمخانه برج
درخشنده یاقوت پیمانه درج
❈۵۶❈
خراباتی بکر و پر کرده جام
منور چو شمع شبستان تمام
مشعشع گلاب و چو گلگون عرق
ملمع نقابی چو میگون عرق
❈۵۷❈
دوای کی و نوشداروی جم
خطا رفت و بیهوش داروی غم
عروس چمان و چمانه تتق
معین چو خون شفق در افق
❈۵۸❈
درافشان سهیل یمانیش نام
غلط میکنم روح ثانیش نام
خردمند مردافکن و راهزن
به صورت فرشته به فعل اهرمن
❈۵۹❈
لعال قدح قفل زندان غم
گل روی ساغر کلید کرم
چو خور تیره گرد چو گل هرزهخند
چو مه شیشه باز و چو شب چشمبند
❈۶۰❈
جم جام گل چهره اورنگ تاک
گل باغ جان بلکه خود جان پاک
سفیدهدم شام و صبح صبوح
مشاعل فروز شبستان روح
❈۶۱❈
چو لعل لب ساقی خوشخرام
بنانین و نوشین و یاقوتفام
گلابی چکیده ز گلبرگ جان
شرابی از آن رفته آب روان
❈۶۲❈
که ز شیشهاش چون برون آوری
چو دیوی نماید به دست پری
خوشا باده تلخ شیرینگوار
اگر مستیش را نبودی خمار
❈۶۳❈
خوشا در غزل گشته مست شراب
ازل تا ابد خفته مست و خراب
دریغا صبوح گلافشان می
اگر نیستی داغ دوری ز پی
❈۶۴❈
خوشت باد ای نکهت نوبهار
که داری نسیم سر زلف یار
چرا درگذشتی ز ماه همچو با د
بیا ای که جانم فدای تو باد
❈۶۵❈
علم زن دم صبح در بوستان
که بستان حرامست بیدوستان
بکش فرش فیروزهگون در چمن
به شبنم فروشوی روی سمن
❈۶۶❈
سمن خط ریحان کشش بر ورق
چمن طاس نرگش نهش بر طبق
ببین لاله را با دل سوخته
رخ از آتش دل برافروخته
❈۶۷❈
شکوفست بلقیس و بستان سبا
بنفشست لیلی و مجنون صبا
مگر پرده از روی لیلی فتاد
که مجنون دگر سر به صحرا نهاد
❈۶۸❈
مگر بهر بلقیس شد چاره ساز
که هدهد به سوی صبا رفت باز
مگر انده ویس گلروی خورد
که گل همچو رامین شد از مهر زرد
❈۶۹❈
مگر بلبل از بانگ و زاری نخفت
که گل گشت در باغ با خار جفت
چو زد گربه بید بر شاخ دست
روان باد چون برق در موش جست
❈۷۰❈
چو گل صید مرغ سحرخیز کرد
دلاویز مرغی شب آویز کرد
کامنت ها