خواجوی کرمانی:سراینده مرغان بستان سرای ازین گونه گشتند دستان سرای
❈۱❈
سراینده مرغان بستان سرای
ازین گونه گشتند دستان سرای
که چون سام نیرم علم برکشید
می روشن از ساغر زر کشید
❈۲❈
رخ آورد چون شاه خاور به چین
علم زد چو گیسوی دلبر به چین
چو بنشست جمشید بر تخت عاج
ز یاقوت رخشنده بر فرق تاج
❈۳❈
بفرمود تا موبدان کهن
که گفتند ز افلاک و انجم سخن
برآیند بر بام چرخ برین
بجویند وقت مبارکترین
❈۴❈
که آرند خورشید را سوی سام
رسانند تابنده مه را به بام
سطرلابداران اخترشناس
گرفتند ز اجرام علوی قیاس
❈۵❈
چنین گشت روشن که آن دم که مهر
بتابد رخ از بام نیلی سپهر
عروس فلک کحل شب درکشد
سرانداز زرین ز سر درکشد
❈۶❈
بپوشد جهان لاجوردی قبای
مبارک بود کار را روی و رای
سزد کان زمان سام فرخنده نام
رسد از لب لعل دلبر به کام
❈۷❈
چو بشنید فرخ رخ نیکپی
به میدان درافکند گلگونه می
پس آنگه سران سپه را بخواند
بدان مژده زر داد و گوهر فشاند
❈۸❈
ز بهر عروسی یل کامیاب
بیاراست ایوان به در خوشاب
بفرمود تا شهر و صحرای چین
گرفتند در خز و دیبای چین
❈۹❈
هزار اشتر کوه کوهان نر
به دیبای رنگین و خلخال زر
هزار استر خوشرو خارهسم
مرصع ز گوهر ز سر تا به دم
❈۱۰❈
هزار اسب کهکوب فولادخای
نهان در جواهر ز سر تا به پای
هزار آتشین روی سیمین بدن
چو طوطی شکرخای و شیرین سخن
❈۱۱❈
فرستاده کان ماه مشکین کمند
به زرینه مهدش به چین آورند
چو شد چین زلف بتان مشکبار
همه خاک چین گشت مشک تتار
❈۱۲❈
سرای تذروان طوطی سخن
چو کبک دری جلوهگر در چمن
قصبپوش خوبان زرینکلاه
به شکر قصب بسته بر طرف ماه
❈۱۳❈
جنیبت چو کبکان و طاووس نر
روان کرده با طوق و زینهای زر
به هر عرصهای با سپاهی شهی
به هر برج با آفتابی مهی
❈۱۴❈
چو جمشید با جام گوهرنگار
چو خورشید با گوهر زرنگار
بزرگان طبقهای گوهر به چنگ
شهان شمعهای معنبر به چنگ
❈۱۵❈
خطای سواران زابل سوار
برانگیخته بور دریاگذار
زده قبها بر گذرگاه ماه
در آن قبه سیمینبران همچو ماه
❈۱۶❈
شکرپاسخان عود مجمر به دست
معنبرخطان مشک و عنبر به دست
همه کوه زرین حمایل شده
همه دشت مشکین شمایل شده
❈۱۷❈
تبیرهزنان کوس بنواخته
جرسها به جنبش درانداخته
هوا شقهای کیانی درفش
مرقع شده دلق چرخ بنفش
❈۱۸❈
از آن طوبیآباد تا قصر شاه
زده صف پریچهرگان همچو ماه
رساندند ماه ختن را به چین
گرفتند بر سام یل آفرین
❈۱۹❈
همه خاک چین نافه مشک بود
همه خشک و تر پر زر خشک بود
تو گفتی ز بس گوهر تابناک
گهر دوز شد نطع کیمخت خاک
❈۲۰❈
بدان رسم و آئین ببستند عهد
در ایوان جمشید بنهاد مهد
بر آن سرو سیمین دامنکشان
شکرریز کردند گوهرفشان
❈۲۱❈
روان ریخت سام از برای نگار
به هرگام گنجی ز بهر نثار
به فیروزهگون مسندش برنشاند
چو فیروزه در خاتم زر نشاند
❈۲۲❈
پس آنگه گرفتش بلورینه دست
به رسم کیامورثی عقد بست
که بیعقد آن گلرخ میپرست
چو عقد ثریا نمیداد دست
❈۲۳❈
همه موبدان در نماز آمدند
همه بخردان مدحساز آمدند
چو شد بسته کابین آن دلگشای
فرستاد سامش به خلوتسرای
❈۲۴❈
خوشا وقت درویشی از روزگار
که آخر مرادش دهد روزگار
سر تخت شاهنشهی زان اوست
ملوکان عالم به فرمان اوست
❈۲۵❈
هر آن کس که هیچش نباشد به دست
درستیست کش هیچ نبود شکست
نخواهد توانگر ز درویش باج
نجوید شه از ملک ویران خراج
❈۲۶❈
ولی پادشاهی اگر یک دم است
خوشست ارچه سورش همه ماتمست
اگر غم برآرد ز جانت دمار
چو امید شادی بود غم مدار
❈۲۷❈
خوش آن درد کو را دوائی بود
خوش آن یار کو را وفائی بود
خوشا آنکه شد منزلش کوی دوست
که جنات فردوس ماوای اوست
❈۲۸❈
همی سام بر تخت گوهرنگار
گرفته به کف ساغر زرنگار
فتاده در ایوان فیروزه رنگ
خروش مغنی بر آوای چنگ
❈۲۹❈
صنوبر خرامان پردهسرای
چو سرو خرامان ستاده به پای
چو خون صراحی برآمد به جوش
برآورد مرغ صراحی خروش
❈۳۰❈
که ساغر مگر جام گیتینماست
که بر دست جمشید گیتیگشاست
مغنی چو رعد و مغنی رباب
قدح آسمان و شراب آفتاب
❈۳۱❈
چه در گوش سام آمد آوای جنگ
سروشش فرو کوفت در گوش سنگ
که بیلعل جانان حرامست می
بجز لعل جانان کدامست می
❈۳۲❈
برو شعر از آن زلف مهپوش نوش
می لعل از چشمه نوش نوش
رخ خوب و خال سیاهش نگر
سیهدانه بر طرف ماهش نگر
❈۳۳❈
ز شامش شکن بر شکن می فکن
سپاه حبش بر ختن میفکن
می از دست یار ترشرو منوش
که از دست زنبور نیشست نوش
کامنت ها