خواجوی کرمانی:چو بگذشت پاسی از آن تیره شب ز گردش همان جانش آمد به لب
❈۱❈
چو بگذشت پاسی از آن تیره شب
ز گردش همان جانش آمد به لب
به پا خاست آن لحظه فرخنده سام
به نزد پریدخت آمد به کام
❈۲❈
چو مه طالع از برج نیکاختری
قمر گشته ماهیش را مشتری
مهی دید در آسمانی نقاب
چو خورشید در لاجوردی حجاب
❈۳❈
خرامنده سروی سراپای نوش
شبش از درازی گذشته ز دوش
سهی سرو سیمینش را نازبار
پرند شب از گیسویش تارتار
❈۴❈
شب تیره و خیره مشکین شبش
لب جام میگون ز میگون لبش
رخ مهوش شمع از مشکپوش
لب دلکشش شکر میفروش
❈۵❈
بر آتش دو مار سیه تافته
صبا از نسیمش روان یافته
دو آهوش افسونگر جادوان
دو زنگیش سر حلقه زنگیان
❈۶❈
برش برگ نسرین و رخ بوستان
دهانش به کام دل دوستان
سخن در دهانش خرد را روان
ز موی میانش یقین در گمان
❈۷❈
دو جادوی میگونش مست مدام
دو آهوش بادام و گیسوش دام
نه در پستهاش عقل را هیچ گنج
نه چون غبغبش بوستان را ترنج
❈۸❈
رخ و ابرویش مشتری در کمان
قدح بر لبش نار بر ناروان
فتاده مه از شرم او از رواق
در آفاق جفت دو ابروش طاق
❈۹❈
به دنبال چشمش یکی خال بود
که چشم خودش هم به دنبال بود
خرد صید آهوی شیرافکنش
نپیچیده جادو سر از گردنش
❈۱۰❈
دو پستان دو نار گلستان جان
دو مرجان عنابگون جان جان
برآشفته زان سنبل عنبرین
بنفشه فروشان بازار چین
❈۱۱❈
ز کفر سر زلفش ایمان درست
ز مرجانش آوازه جان درست
دو لعل لبش شکر آبدار
دو زلف کجش عنبر تابدار
❈۱۲❈
کمندافکن او زنگی رهزنش
کرشمهکنان ترک مردافکنش
کشیده ز شب ماه را در کمند
بر آتش نهاده ز عنبر سپند
❈۱۳❈
ز فردوس اعلی رخش آیتی
به میدان خوبی قدح رایتی
میانش ز هستی گرفته کنار
ز می نرگسش را گرفته خمار
❈۱۴❈
فروهشته برقع به رخ چون پری
به جولان درآمد چو کبک دری
چو بر چرخ تیر نظر میفکند
قمر پیش تیرش سپر میفکند
❈۱۵❈
چو از مه برافکند شبگون نقاب
برفت آب سرچشمه آفتاب
برون آمد از پرده مهری ز میغ
دو جادوش افگنده بر مهر تیغ
❈۱۶❈
چو مر سام دید آن پریزاده را
بسی طعنه زد از لبش باده را
تن همچو آب روانش بدید
گمان برد کاین دم بخواهد چکید
❈۱۷❈
مه و مشتری در قران آمده
ملک با پری همعنان آمده
چو روح و بدن در هم آویختند
چو شهد و شکر در هم آمیختند
❈۱۸❈
خرد خفته و عشق بیدار شد
غرض مایل و صبر بیکار شد
به پای گل بلبل نیم مست
سمن برگ افشاند و گل دسته بست
❈۱۹❈
به عناب بگرفت دستش به ناز
برآورد نار از ترنجش به گاز
گهی شاخ ریحانش را میکشید
گهی لعل خندانش را میمکید
❈۲۰❈
گهی از عقیقش شکر میشکست
گیه سنبلش بر قمر میشکست
گهی بر کمندش کمین میگشود
گهی زنگبارش به چین مینمود
❈۲۱❈
گهی سیب سیمینش را میگزید
گهی لعل خونیش را میمزید
گهی آفتاب از شبش مینمود
گهی زهره از عقربش میگشود
❈۲۲❈
گهی شکرش در دهان میچشید
گهی سنبلش در میان میکشید
گهی همچو مو در برش میفتاد
گهی سینه بر سینهاش مینهاد
❈۲۳❈
گهی شکرش پستهاش میربود
گهی نرگسش بر سمن میگشود
گهی شامش از صبح برمیفکند
گهی تیرهشب بر قمر میفکند
❈۲۴❈
گهی کوه میجست و گاهی کمر
گهی شام میدید و گاهی سحر
گهی از لبش ناردان میچشید
گهی نازش از ناردان میگزید
❈۲۵❈
گهی نسترن را ورق میگشاد
گهی لاله را در طبق مینهاد
گهی سنبل از ارغوان میربود
گهی سوسنش از دهان میربود
❈۲۶❈
گهی برج میدید و گاهی قمر
گهی درج مئیافت گاهی گهر
گهی معجز از فرق او میگشود
گهی عنبرینه ز بر مینمود
❈۲۷❈
گهی سام بر پای مه میفتاد
گهی ماه بر پاش سر مینهاد
گهی مه به یل میفکندی کمند
گهی یل ز مه برکشیدی پرند
❈۲۸❈
گهی شیر میگشت بر گور چیر
گهی گور میرست از چنگ شیر
گهی باز با کبک دمساز بود
گهی کبک در چنگل باز بود
❈۲۹❈
جو سام یل از لعل او مست شد
برو دیو شهوت زبردست شد
شه روم بر باد باشد سوار
به دربند بشتافت بهر شکار
❈۳۰❈
به بوی ریاحین و برگ سمن
به پرواز شد تا به طرف چمن
عقاب از سر دست یل برپرید
تذرو چمن را به بر درکشید
❈۳۱❈
چو از نکهت بوستان مست گشت
چو بلبل بزد بال و بر گل نشست
قد چون الف لام الف ساختند
چو دل دال در لام پراختند
❈۳۲❈
یکی گشت با هم دو جان در تنی
دو تن برزده سر ز پیراهنی
درآمد چو سام استخوانی به دست
چو طوطی به تنگ شکر برنشست
❈۳۳❈
پر از میوه یک باغ دربسته یافت
به بوی بهی سوی سیبش شتافت
نرسته ز گلبرگ او نوک خار
نیفتاده بر گنج او چشم مار
❈۳۴❈
ز بستان گلی ناشگفته هنوز
به الماس دری نسفته هنوز
زبان امیدش به کام دهان
دهان مرادش به کام زبان
❈۳۵❈
درآمیخت با او چو شیر و شکر
به روغن فرود برد خرمای تر
طبرزد گذارنده شد در گلاب
درافتاد شکر به جام شراب
❈۳۶❈
لبالب شد از می بلورینه جام
زد انگشت سیماب در سیم خام
سر درج لولوی تر برگرفت
همه درج در لولوی تر گرفت
❈۳۷❈
چو از خرج و دخلش نشد هیچ نقد
حسابش به انگشت بگرفت عقد
ز نوک قلم عقد گوهر گشاد
پس آنگه قلم در قلمدان نهاد
❈۳۸❈
چو سام اسب کینکش به میدان جهاند
به میدان ز نوک سنان خون جهاند
چو بر تخت فرمان او بود باد
نگین سلیمان به دستش فتاد
❈۳۹❈
کمیت روانش چو سر میکشید
به یک گام یک میل ره میپرید
چنان تیزرو بود گلگون سام
که میرفت ده میل در یک مقام
❈۴۰❈
چو سر بر زد آن توسن بدلجام
زبان نشاطش فرو شد به کام
گه نیزهبازی چو تک برگشود
به هر حلقهای حلقهای در ربود
❈۴۱❈
به گلبرگ بر زد نشاط از گلاب
بکشت آتش غم به آب شرار
که چون شمع بستان مجلس فروز
برفت از گلش آب آتش فروز
❈۴۲❈
ز درج گهر شاخ مرجان برست
بدان لعلگون آب دریا نشست
به الماس شد لعل بگداخته
شد ایوان پر از لعل نو ساخته
❈۴۳❈
شکر در کنار و رطب در میان
طبرزد به دست و عسل در دهان
شبان روز از خواب باز آمدند
روانپرور و دلنواز آمدند
❈۴۴❈
سه روز و سه شب هر دو با یکدگر
نکردند جز عیش کار دگر
چو سر برگرفتند از جای خواب
بشستند خود را به مشک و گلاب
❈۴۵❈
صنوبر ز دیبا بیاراستند
پس از جامه جام طرب خواستند
ستایش گرفتند بر دادگر
که آوردشان روز روزی به سر
❈۴۶❈
گهی نغمه چنگ کردند گوش
گهی جام گلرنگ کردند نوش
ز دست نگاران سیمینعذار
نشد تا به یک ماه رنگ نگار
❈۴۷❈
نواگر بتان ترنمنواز
نگشتند یک لحظه فارغ ز ساز
یل عالمآرای مجلس فروز
نیامد برون از حرم نیمروز
❈۴۸❈
گهی لاله میکرد و گاهی طرب
گهی قند میخورد و گاهی رطب
گهی مست می بود و گه مست خواب
گهی با شراب و گهی با کباب
❈۴۹❈
بدین گونه تا مدتی برگذشت
ز عیش و طرب هیچ خالی نگشت
کامنت ها