خواجوی کرمانی:درا ای سهیل یمانی به برج برا ای عقیق یمانی به درج
❈۱❈
درا ای سهیل یمانی به برج
برا ای عقیق یمانی به درج
گذر کن ز معموره آب و گل
سفر کن به معموره جان و دل
❈۲❈
قلم در قلم حرف افلاک کش
خط اندر خط نسخه خاک کش
برو ترک این هفت منزل بگوی
بیا دست ازین مار نهسر بشوی
❈۳❈
دو چشم از سر میپرستی برآر
چو عین بتان سر به مستی برآر
تو شمعی و پروانهات مست جان
تو گنجی و ویرانهات لامکان
❈۴❈
چو بنمود بر گنبد لاجورد
ز فیروزه سبز یاقوت زرد
گو پیلتن سام زرین کلاه
ز روی شکوه اندر آمد به گاه
❈۵❈
بزرگان و شاهان عالی مقام
به خدمت ستادند در پیش سام
قمرتاش چینینسب را بخواند
بر اورنگ فغفور چینش نشاند
❈۶❈
همه ملک فغفور و توران زمین
بدو داد با دخت خاقان چین
پس آنگه یکی جشن شاهانه ساخت
سر سروران از فلک برفراخت
❈۷❈
سپه دادش و رایت و تخت زر
کلاه کیانی و طوق و کمر
در گنج فغفور چین برگشاد
کمربستگان را زر و سیم داد
❈۸❈
چو جمشید بزم طرب ساز کرد
چو خورشید زربخشی آغاز کرد
رها کرد زندانیان را ز بند
برآورد رای دل مستمند
❈۹❈
سر زیردستان به مه برکشید
سرافکندگان را به که برکشید
ز طالم امان داد مظلوم را
به محرم رسانید محروم را
❈۱۰❈
بفرمود تا ساقی سمیتن
به ساغر درآرد عقیق یمن
در آب افکند آتش ناب را
به جوش آورد آتش و آب را
❈۱۱❈
چو ساقی به می روی ساقی نشست
گل احمر از باغ مجلس برست
نواگر بتان در خروش آمدند
پریچهرگان بادهنوش آمدند
❈۱۲❈
گرهگیر مویان شنگول شنگ
کشیدند زلف گرهگیر چنگ
برآورد نی آتش از جان عود
فرو شد دم زهره ز افغان رود
❈۱۳❈
ز آه نی زرد و نای سیاه
فغان رهساز بر شد به ماه
نی آهزن دم به دم راهزن
دف چنبرین چرخ را راهزن
❈۱۴❈
زده چنگ چینی ره عقل و دین
شده طره چینیان پر ز چین
کف مهرخان مطلع آفتاب
ز دست مغنی در افغان رباب
❈۱۵❈
ز گردش به جان آمده جام می
شده مست جام طرب شاه کی
شکرفان مشاعلفروز آمدند
معنبرخطان عودسوز آمدند
❈۱۶❈
به ناگه جهانپهلوان می پرست
نگه کرد قلواد را دید مست
چو آن شمع گریان و با سوز و تاب
ز چشم گهرریز میریخت آب
❈۱۷❈
بپرسید کای مونس جان من
منور به تو قصر و ایوان من
دلت همچنان است با دلستان
بگو روشن از من چه داری نهان
❈۱۸❈
زمین را ببوسید و قلواد گفت
که آتش به پنبه نشاید نهفت
چو دلبر به دست غمم باز داد
مرا هاتف غیب آواز داد
❈۱۹❈
که از یار دل برنشاید گرفت
از اغیار دلبر نشاید گرفت
به امید جانان همی جان دهم
همان به که جان را به جانان دهم
❈۲۰❈
خوشا هر که شد کشته در پای دوست
چه باکست زان کس که مقبول اوست
چو داری ز حال ضعیفان خبر
به قلواد و قلوش گهی درنگر
❈۲۱❈
مشو غافل ای پهلو از حال ما
نکو درنگر فال و احوال ما
که ما هم نواساز این پردهایم
درین ره دل و دین فدا کردهایم
❈۲۲❈
چو کام قمرتاش کردی روا
برآور مراد دل ریش ما
چو این نکته بشنید فرخنده شاه
دلش داد و گفت ای فروزنده ماه
❈۲۳❈
ز گرمی مده آتش دل به باد
که شمع از زبان میدهد سر به باد
چو خور بر زند سر ز دریای چین
رخ آریم چون خور به خاور زمین
کامنت ها