خواجوی کرمانی:ز پیر خردمند موبدنژاد شنیدم که روز دگر بامداد
❈۱❈
ز پیر خردمند موبدنژاد
شنیدم که روز دگر بامداد
چو رخشنده شد صبح گیتی فروز
سر از چادر شب برون کرد روز
❈۲❈
شبآهنگ بر زد سر از راه بام
برآمد شه خاور از راه شام
شهنشاه مشرق برآمد به تخت
شه روز از چین برون برد رخت
❈۳❈
همه گنج فغفور خاقان چین
کشیدند یکسر به خاور زمین
پریدخت گلروی خورشید چهر
به زرین عماری روان شد چو مهر
❈۴❈
مشاعل فروزان ایوان شوق
صنوبر خرامان بستان ذوق
سمن دست بندان گلزار عشق
بنفشه فروشان بازار عشق
❈۵❈
کواکب شناسان گردون سپهر
چو قلوش چو قلواد فرخنده چهر
روان در رکاب همایون سام
ز چین رفته بر سوی خاور به کام
❈۶❈
چو خور بال زرین برافراخته
نشیمن به خاور زمین ساخته
خوش آن دم که با عشقبازان زار
علم برفرازند بر کوی یار
❈۷❈
خوش آن دم که یاری به یاری رسد
امیدی به امیدواری رسد
چو سام نریمان به خاور رسید
سراپرده بر چرخ اخضر کشید
❈۸❈
به رسم کیان مجلسی ساز کرد
در گنجهای کهن باز کرد
سران سپه را به درگاه خواند
ز دامن گهرشان به سر برفشاند
❈۹❈
ز بس سیم و زر کو به خواهنده داد
زمین را بشد گنج قارون ز باد
به قلواد داد آذرافروز را
دگر شمسه آن شمع دلسوز را
❈۱۰❈
به قلوش سپردش به رسم کیان
یکی مه همی سام بد بی زیان
چنین گفت با مردم خاوری
که قلواش را میدهم سروری
❈۱۱❈
که داماد شاهست عم زاد من
چراغ مهان و شه انجمن
به فرمانبری پیش او هر که هست
بباشید شادان دل و میپرست
❈۱۲❈
پس آنگه بدو رایت و تخت دید
فلک کام او را جوانبخت دید
به سر برنهادش کلاه مهی
نشاندش بر اورنگ شاهنشهی
❈۱۳❈
چو قلوش نشستش به تخت مراد
در عدل و داد شهی برگشاد
ز ماهی برآمد سر وی به ماه
ز دلدار شادان و تخت و کلاه
❈۱۴❈
سر از چرخ گردون برافراخته
چو خاور ولی عهد خود ساخته
دل همرهان را چو سام گزین
چو کردش تسلی درآمد به زین
❈۱۵❈
چل و شش شده سال تا او ز شاه
جدا گشت و شد سوی مغرب سپاه
بفرمود تا خیمه بیرون زنند
سراپردها را به هامون زنند
❈۱۶❈
زمینکوب را زیر زین آورند
سپه را به ایران زمین آورند
یل نیک پی قلوش پاکزاد
ستایش کنان خاک را بوسه داد
❈۱۷❈
بساط همایون به مژگان برفت
بسی لابه کرد و به پهلو بگفت
که ساما چو فصل زمستان رسید
ز سرما که و دشت نتوان برید
❈۱۸❈
ازین بس که تا برگذشتی به دشت
ز دریا به بیوعده نتوان گذشت
همه را برفست و منزل دراز
نه پیداست راه از نشیب و فراز
❈۱۹❈
بمان شاد تا کاروان تتار
بشارت دهد باغ را ز بهار
گل از خوشدلی خنده بر مل زند
هوا بر سر زلف سنبل زند
❈۲۰❈
سزد کان زمان سام فرخنده شاه
چو گرشاسپ روی آورد سوی راه
خوش آمد همی این سخن سام را
نشست و گزیدش می و جام را
❈۲۱❈
ز تن جامه از مجلس جام داد
همه دوستان را ز می کام داد
شب و روز شادان ابا یکدیگر
نشسته ابا دوستان سر به سر
❈۲۲❈
گهی گوی و گه بزمشان بود کار
گهی خلوت عیش و گاهی شکار
بجز این سر چرخ را نیست کار
که پیوسته با نوش نیش است و خار
❈۲۳❈
مناز از وی ار زان که گنجت دهد
که در آخرش بهره رنجت دهد
منه دل درین خانه پرسرور
که گاهی دهد ماتم و گاه سور
❈۲۴❈
اگر پختهای باده خام گیر
برآرای هنگامه و جام گیر
چو با دست در دست تو باده نوش
که بادت برد آتش و آب نوش
❈۲۵❈
ره بام این سبز گلشن کجاست
نشانی بیابیم و پی بینواست
بیا تا دمی باز مست و خراب
به بامش برآئیم چون آفتاب
❈۲۶❈
ببینم روشن که در خانه کیست
درین آمد و شد ورا امر چیست
چه دانی کجا جای و ماوای ماست
که آنجا که جامست آن جای ماست
❈۲۷❈
هر آن کو ز دریاش باشد گذر
ز حوت و ز ماهیش بباید خطر
تو ما را چه دانی که از ما نهای
ز ما دور شو زان که مرجانهای
❈۲۸❈
ولی ملک با ملک درویشی است
میان غریبان کجا خویشی است
تو مائی و اورنگ شاهی تر است
تو شاهی و مه تا به ماهی تر است
❈۲۹❈
ولیکن درین خانه تا زیستی
ندانستی از خود که خود کیستی
تو شاهی دم از بینوائی مزن
چو گنجی دم از اژدهائی مزن
❈۳۰❈
برون از دو عالم جهانی طلب
بجز ملک هستی مکانی طلب
اگر مهره بردی چه ترسی ز مار
تو گل چین و ایمن شو از نوک خار
❈۳۱❈
سراینده مرغان بستان سرای
ازین پرده گشتند دستان سرای
که چون ارغوان سیر نوروز شد
صبا بر گل و لاله زردوز شد
❈۳۲❈
گل خوش نظر گشت بستان فروز
چراغ چمن شد گلستان فروز
از آرامگه زود پرواز کرد
همان روزگار سفر ساز کرد
❈۳۳❈
برون شد همی سام فیروزبخت
برون برد ز کاشانه اسباب و رخت
بساط بزرگی به صحرا کشید
کیانی علم بر ثریا کشید
❈۳۴❈
به عراده می برد آن اژدها
به زنجیر بر بسته بد ابرها
شده بندیان گرد فرهنگ دیو
به پیش اندر آن گرد سالار نیو
❈۳۵❈
همی رفت منزل به منزل چو باد
شکارافکنان و به دل گشته شاد
همان مهرافروز آتش عذار
به همراه قلواد آن نامدار
❈۳۶❈
سپاه از پس و پیش او بیشمر
دو ره صد هزاران یل نامور
خبر شد به ایران که سام دلیر
ز مغرب زمین آمد آن نره شیر
❈۳۷❈
منوچهر شادان شد از پهلوان
که آمد سپهدار روشن روان
بفرمود تا جمله گردان شاه
پذیره شدند و گرفتند راه
❈۳۸❈
ز جیحون چین تا به آمل زمین
همه گنج و دینار و در ثمین
غلامان و اسبان آراسته
به اسباب زرین بپیراسته
❈۳۹❈
شهنشه منوچهر بهر شکار
به در رفت در راه سام سوار
به ناگاه سام یل آمد پدید
منوچهر خندید و شادی گزید
❈۴۰❈
پیاده شد از اسب سام سوار
ببوسید دست و سر شهریار
شهنشه مر او را به بر درگرفت
ز دیر آمدن دست بر سر گرفت
❈۴۱❈
بپرسیدش از رنج و پیکار جنگ
که چندین چرا کردی آنجا درنگ
نیامد مرا جز غم تو به باد
همیشه زدم از جگر سردباد
❈۴۲❈
سپهبد همه داستانها بگفت
کزو شاه مانند گل برشکفت
به ناگه به عراده آن نره دیو
بدید و برآورد بانگ غریو
❈۴۳❈
بپرسید تا کیست این اژدها
که از دست او کس نیابد رها
منوچهر بر دیو خیره بماند
بسی نام دادار یزدان بخواند
❈۴۴❈
همان جا سراپرده زد شهریار
گرفته سر دست سام سوار
برابر سپهدار ایران نشست
به شادی یکی ساغر می به دست
❈۴۵❈
دگرباره آورد ساقی بزم
ابر روی آن پهلوانان رزم
سر بار شادی گشادند باز
فراموش کرده غم جانگذار
❈۴۶❈
همه مطرب آورده چنگ و رباب
بزد چنگ و جانها شد از وی خراب
پیاله ز خنده رخش بازماند
صراحی ز گوشش همه راز خواند
❈۴۷❈
ز دو سو همی گریه و خنده بود
همی بود بر یاد فرخنده بود
چو سرمست شد نامور شهریار
گرفته سر دست سام سوار
❈۴۸❈
بدو گفت کای پهلو جانربا
بیارید در بزمگه ابرها
ببینم چه گوید مر آن نره دیو
خبر دارد از راز کیهان خدیو
❈۴۹❈
همان دیو فرهنگ را بنگرم
پس آنگه بساطی ز نو گسترم
عروسی در آمل زمین سازمت
تو را چون شهنشاه بنوازمت
کامنت ها