خواجوی کرمانی:زبان برگشودند کای نامدار عنان دل خویش را گوش دار
❈۱❈
زبان برگشودند کای نامدار
عنان دل خویش را گوش دار
چرا خویش را در جنون افکنی
دل خسته در بحر خون افکنی
❈۲❈
مده دل به نقشی که باشد خیال
که ممکن نباشد به نقش اتصال
ترا جادو از ره برون میبرد
به مکرت به دام جنون میبرد
❈۳❈
یقین است کان صورت بانوئی
خیالست نیرنگ از جادوئی
بدان صورت خوب نیلیپرند
ز راهت برون برد دیو نژند
❈۴❈
گرت ره زند دیو پتیاره باز
تو پیر خرد رهبر خویش ساز
مکن بیرهی سر میاور به تاب
بکن رحم بر جان غمگین باب
❈۵❈
که چشمش به راهست و دل پرامید
به چشمش سیاهست روز سفید
چه باشد کنون گر سخن بشنوی
رخ نامور سوی شاه آوری
❈۶❈
اگر میل تو باشد ای نیکپی
هم از نسل گردن فرازان کی
منوچهر پیدا کند دختری
که نبود چنان دخت در کشوری
❈۷❈
بخواهد پری پیکری چون نگار
که باشد درین غم ترا غمگذار
چو در گوش سام این حکایت رسید
برآشفت و آهی ز دل برکشید
❈۸❈
به پاسخ چنین گفت کای سروران
مگوئید با من ز مه پیکران
کامنت ها