خواجوی کرمانی:چو آگه نه اید از دل ریش من مرانید ازین سان سخن پیش من
❈۱❈
چو آگه نه اید از دل ریش من
مرانید ازین سان سخن پیش من
مرا نقش دیوار دانید و بس
که ناید به چشمم کنون نقش کس
❈۲❈
مه عالم آرا به طلعت نکوست
ولی جان ندارد بر نقش دوست
دلم را نباشد جز او دلپذیر
که از جان گریز است زو ناگزیر
❈۳❈
دلم فتنه آن پریپیکر است
که در عین معنی به چشم و سراست
به وصلش کجا باشدم دست رس
که در چشم عنقا نیاید مگس
❈۴❈
نه آنم که برگردم از بهر دوست
که من نقش دیوارم و جانم اوست
پیامم بر پیر مادر برید
دل دردمندش به دست آورید
❈۵❈
بگوئید کان کت جگر گوشه بود
دلت را ز خون جگر توشه بود
به خون جگر پرورانیدیش
نمیزیستی گر نمیدیدیش
❈۶❈
کنون رفت و جان را به جانان سپرد
کزین گونه نخجیرش از راه برد
روان گشت و راه ختا برگرفت
چه باشد ختا راه دیگر گرفت
❈۷❈
اگر پرسد از من منوچهر شاه
بگوئید کان شاه گیتیپناه
که سام نریمان چو پر برگشاد
روان گشت روزی خطا بر نهاد
❈۸❈
یکی گورش از راه بیرون فکند
به چشم چو آهوش در خون فکند
چو باد بهار از قفایش ببرد
چو آهوی چین تا ختایش ببرد
❈۹❈
یکی لعبت از پرده بنمود چهر
دل از پرده بیرون فتادش ز مهر
چو زلف کجش بر زمین اوفتاد
برآشفت وانگه به چین اوفتاد
❈۱۰❈
خطا کرد و راه ختن برگرفت
دل خسته از جان و تن برگرفت
به چین شد به بوی سر زلف یار
که در چین توان یافت مشک تتار
❈۱۱❈
ازین ره کجا جان به منزل برد
وزین ورطه کشتی به ساحل برد
ولیکن اگر بخت یاری کند
غم دلبرش غمگساری کند
❈۱۲❈
به چین حلقه زلف چون عنبرش
به دست آورد یا رود بر سرش
وگر زان که او را سرآید زمان
تو ای شاه فیروز جاویدمان
❈۱۳❈
بگفت این و بر کرد مرکب ز جای
به پیش اندر آورد راه ختای
کامنت ها