خواجوی کرمانی:قضا را که قلواد در پیش بود ز موئیدن سام دل ریش بود
❈۱❈
قضا را که قلواد در پیش بود
ز موئیدن سام دل ریش بود
به نزدیک دریا چو اندر رسید
چهل زنگی دیوکردار دید
❈۲❈
یکی کاروان دید بربسته دست
تنانشان به خاک اندر افگنده است
یکی زنگی آدمیخوار بود
که در روز روشن شب تار بود
❈۳❈
برو بازوی و یال و گردن سطبر
به نیروی پیل و به چنگال ببر
تو گفتی لبش گرده گاو بود
ز هفتاد گاوش فزون تاو بود
❈۴❈
مر او را سمندان زنگی لقب
کمین کرده بر کاروان روز و شب
به فرمان دو صد زنگی دیگرش
ز خون کسان جمله را پرورش
❈۵❈
جوانی که پاکیزه بودیش روی
کباب از تنش خوردی آن جنگجوی
وگر زشت رو بود اندر میان
نخوردی بدادی بدان زنگیان
❈۶❈
چو قلواد آمد به دریا کنار
به جستند آن زنگیان کار زار
ز بالای اسبش درانداختند
به نزدیک سالار خود تاختند
❈۷❈
سمندان به کشتی درون بود شاد
کجا خود ز پیکار میکرد یاد
چو آن دید از دور فرخنده سام
برانگیخت کهپیکر تیزگام
❈۸❈
بیامد بر کاروان گاه تنگ
و با زنگیان اندر آمد به جنگ
برآورد گرز گران را بدوش
برآورد از خیلی زنگی خروش
❈۹❈
به یک دم ازیشان چهل تن فگند
به گرز گران پهلو ارجمند
سمندان زنگی چو آن کار دید
جهان را بر زنگیان تار دید
❈۱۰❈
بلرزید دل در بر تیره جان
برآورد افغان که ای زنگیان
شما را چه شد مردی و زور دست
که دیدید از کودکی این شکست
❈۱۱❈
درآئید مردانه در کارزار
برآرید از جان شومش دمار
چو سام یل آواز او را شنید
به مانند شیر ژیان بردمید
❈۱۲❈
بدو گفت کای دیو برگشته روز
منم سام یل سرور نیمروز
دویست ارنه گر خود بود صدهزار
سپاهت نیندیشم ای نابکار
❈۱۳❈
همی گفت و میکشت از آن زنگیان
رمیدند از آن نامور جنگیان
سمندان زنگی نکو بنگرید
از آن زنگیان مرد جنگی ندید
❈۱۴❈
که با سام یاور شدن هم نبرد
بسیچیده خود رای آورد کرد
بیامد بر سام چون پیل مست
یکی ار? پشت ماهی به دست
❈۱۵❈
چنین گفت با سام رزم آزمای
کزین پس که من سوی پیکار رای
بیانداز گرز و فرود آی پست
بدان تا ببندم تو را هر دو دست
❈۱۶❈
چنین شرط کردم ابا خویشتن
که شادان نشینم ابا انجمن
ز اندام تو خود بنوشم کباب
چو آید مرا سوی خوردن شتاب
❈۱۷❈
همانگه خروشید سام دلیر
بدو گفت گشتی ز پیکار سیر
کنون من بدین نیزه سی رشی
ز تو دور دارم همه سرکشی
❈۱۸❈
سمندان برآویخت با سام گرد
بدو چیره شد سام به دستبرد
به نیزه سر و دست او خسته کرد
در رزم و کین بر رخش بسته کرد
❈۱۹❈
چو شد بخت بد با سمندان درشت
همانگاه بنمود از رزم پشت
به کشتی درون شد چو پیل دمان
بپرداختند یکسره زنگیان
❈۲۰❈
سر بادبان شد به چرخ بلند
شد از پردهاش روی خور پردهبند
سمندان زنگی به کشتی نشست
ببردند قلواد را بسته دست
❈۲۱❈
بر کاروان شد جهان پهلوان
ازیشان جدا کرد بند گران
برو هر کسی آفرین خوان شدند
وز آن پس سوی راه ایران شدند
❈۲۲❈
ز گشت فلک سام تنها بماند
ز تنهائی از دیدگان خون فشاند
به پیرامنش در چرا بد غراب
چنین تا نهان شد به کوه آفتاب
❈۲۳❈
شب قیرگون چون علم برکشید
رخ روز شد از جهان ناپدید
جهانجوی بیدل به دریا کنار
درآمد همی راند خون در کنار
❈۲۴❈
ز بس بیکسی ناله آغاز کرد
چنین جنگ اندوه را ساز کرد
که دل ماند در چین زلفین دوست
همانجان شیرین به فرمان اوست
❈۲۵❈
زمن دیوزاده کناره گرفت
ندیدم به گیتی بدین سان شگفت
کسی را کزو خاطرم شاد بود
به گیتی گرانمایه قلواد بود
❈۲۶❈
به بند اندر افتاد او ناگهان
ندانم چه بیند وی از زنگیان
چو من نیست کس در جهان تیرهبخت
ز کشور جدا و ز شاه و ز تخت
کامنت ها