خواجوی کرمانی:تذروی برون جسته از چنگ زاغ به پرواز شد باز بر طرف باغ
❈۱❈
تذروی برون جسته از چنگ زاغ
به پرواز شد باز بر طرف باغ
گوزنی درافتاده از تیغ کوه
شده از کف ژنده پیلی ستوه
❈۲❈
بدان سایه افکنده پران همای
دگر بر سرآورده شد باز جای
پریزاده خفته در گلشنی
زبون گشته در دست اهریمنی
❈۳❈
قضا را درآمد یکی تیز باد
ز چنگال آن اهرمن درفتاد
غرابی به سرچشمهای خفته بود
بدان نره شیری کمین کرده بود
❈۴❈
درافتاد در چنگ آن شیر مست
ولیکن چو آهو ز چنگش برست
پرینوش چون شد سوی شاه چین
به طرف چمن باز شد یاسمین
❈۵❈
گرانمایه سعدان روشن ضمیر
که بختش جوان بود و تدبیر پیر
در ایوان سرایش یکی باغ بود
کزو روضه خلد را داغ بود
❈۶❈
بزد خیمهای بر لب آبگیر
فکند از زبرجد کیانی حریر
روان سام را اندر آن باغ برد
تن و جان خود را به خدمت سپرد
❈۷❈
همان سام یل اندر آن بارگاه
برآمد برآسود از رنج راه
به اورنگ فیروزهگون برنشست
ز یاقوت رخشنده جامی به دست
❈۸❈
ز نوشین لبان جام نوشین گرفت
ز خوبان چین زلف پرچین گرفت
به یاد پریدخت می نوش کرد
غم و محنت ره فراموش کرد
❈۹❈
شنیدم که طغراکش این منال
چنین زد رقم بر طباشیر حال
که مرغی کز ایشان همی کرد یاد
به برج پریدخت ناگه فتاد
❈۱۰❈
پریوش پرینوش را بار یافت
به بالا هم آغوش همراز یافت
بپرسید کای جان شیرین من
به روی تو روشن جهانبین من
❈۱۱❈
که بردت چو شمع از شبستان خویش
که آورد بازت به ایوان خویش
که بردت ز گلدسته از بوستان
که آورد بازت سوی دوستان
❈۱۲❈
پرینوش بت روی شیرین سخن
سهی سرو گل روی سمین بدن
گهر بار شد لعل گوهرکشش
شکر ریز شد شهد شیرین وشش
❈۱۳❈
بسی در به الماس دانش بسفت
پس آنگه زمین را ببوسید و گفت
که ای ماه خوبان چین و چگل
روان بخش جان و دلافروز دل
❈۱۴❈
به صد وجد روی تو گلزار جان
به صد باب کوی تو بازار جان
ترا بر دل از کس غباری مباد
بجز دلربائیت کاری مباد
❈۱۵❈
مبیناد چشم تو هرگز ملال
مبادا به حسن تو هرگز زوال
مسوزات در نرگست خواب صبح
که بر آتش چهرهات آب صبح
❈۱۶❈
غلام قدت سرو آزاد باد
پریشانی زلفت از باد باد
حدیثم مپرس ای مه دلنواز
که چون زلف پرچینت آید دراز
❈۱۷❈
شبی ژند جادو کمین برگشود
مرا همچو باد از زمین در ربود
به گنجینه دژ برد و محبوس کرد
که خاکش زرست و زمین لاجورد
❈۱۸❈
چه گویم که دور از تو چون بودهام
ز دل غرقه موج خون بودهام
قضا را جوانی در آن درفتاد
که بختش جوان و قضا بنده باد
❈۱۹❈
برآورد مرغ سعادت نوا
درآمد همان دم بسان هما
ز شهپر مرا سایه بر سرفکند
ز قیدم برآورد و بگشود بند
❈۲۰❈
چو بلبل به گلزار بازم رساند
ز مردن به عمر درازم رساند
چه گویم جوانی چو سرو سهی
فروزان مهی ز آسمان مهی
❈۲۱❈
سواری چو آتش بر اسپی چو ماه
که چون او به مردی ز مادر نزاد
کیامرث چهری سیامکوشی
سری سرفرازی شهی سرکشی
❈۲۲❈
چو جمشیدبرزی فریدون فری
جهانگیر گردان آذر دری
به لب دلستان و به رخ فرخی
فروزنده رای شکرپاسخی
❈۲۳❈
یل آهنین چنگ زرین کمر
چو دریا گهر بخش و روشنگهر
درخشان عقیقی درافشان مهی
دلاور هژبری جهانجو شهی
❈۲۴❈
شهی چرخ را رخ نهاده به رخ
شهان پیش اسبش فتاده به رخ
علم بر رواق زبرجد زده
کله گوشه بر فرق فرقد زده
کامنت ها