خواجوی کرمانی:پژوهنده نامه باستان که از مرزبانان زند داستان
❈۱❈
پژوهنده نامه باستان
که از مرزبانان زند داستان
چنین گفت کین تاج و تخت و کلاه
کیومرث آورد کو بود شاه
❈۲❈
چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آئین و آب
بتابید از انسان به برج بره
که گیتی جوان گشت ازو یکسره
❈۳❈
کیومرث شد در جان کدخدای
نخستین به کوه اندرون داشت جای
سر تخت و بختش برآمد ز کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
❈۴❈
ازو اندر آمد همه پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش
به گیتی برو سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود
❈۵❈
همی تافت از تخت شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
❈۶❈
دو تا میشدندی بر تخت اوی
از آن فر و زان بر شده بخت اوی
به رسم نماز آمدندش به پیش
از آن جایگه برگرفتند کیش
❈۷❈
پسر بد مر او را یکی نامجوی
هنرمند و همچون پدر خوبروی
سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
❈۸❈
ز گیتی به دیدار او شاد بود
که بس بارور شاخ و بنیاد بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جدائیش بریان بدی
❈۹❈
برآمد برین کار بر روزگار
فرززنده شد اختر شهریار
به گیتی نبد هیچکس دشمنش
مگر در جهان ریمن اهریمنش
❈۱۰❈
به رشک اندر اهریمن بدسگال
همی رای زد تا بیا کند یال
یکی بچه بودش ز گرک سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
❈۱۱❈
جهان شد بر آن دیو بچه تباه
ز بخت سیامک چه از بخت شاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
❈۱۲❈
همی گفت با هر کسی راز خویش
جهان کرد پر آواز خویش
کیومرث شه زین کی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
❈۱۳❈
یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری با پلنگینه پوش
مر او را بگفت این سخن دربدر
که دشمن چه سازد همی با پدر
❈۱۴❈
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاهبچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
کامنت ها