خواجوی کرمانی:به آئین و رسم فریدون و جم به ایوان فغفور برزد علم
❈۱❈
به آئین و رسم فریدون و جم
به ایوان فغفور برزد علم
یکی بارگه دید سر بر سپهر
درخشنده از روشنی همچو مهر
❈۲❈
سراپرده برکشیده به ماه
زده تخت فغفور در پیشگاه
ستاده شه خُلخی تاجور
یکی تیره ره از برش دورتر
❈۳❈
چو جیپال و قیصر دوصد بندهاش
به هر جا ز حیرت سرافکندهاش
جهان جوی شاهان کشورگشای
به رسم غلامان ستاده به پای
❈۴❈
دلارای ترکان با دورباش
زده بر فلک نعره دورباش
سرای غلامان مجلس فروز
یکی عودساز و یکی عودسوز
❈۵❈
ترنم سرایان ترنم سرای
خروشان صراحی به پردهسرای
دو رویه غلامان زرینکلاه
زده صف به گرد در بارگاه
❈۶❈
گره گیر مویان نسرین بدن
ز مو بسته بر سرو سیمین رسن
شکر لب شگرفان شیرین چو قند
پراگنده بر مه شگرفی پرند
❈۷❈
روان کرده می در بلورینه جام
به گردش برآورده ساغر مدام
نشسته شه شرق بر تخت عاج
ز یاقوت رخشنده برق تاج
❈۸❈
بساطی فکنده ز دیبای چین
مرصع به یاقوت و در ثمین
درآمد چو سام از در بارگاه
ز گوهر به سر برنهاده کلاه
❈۹❈
همه فر و فرهنگ و فرزانگی
نمودار مردی و مردانگی
به خدمت، زمین هفت جا بوسه داد
ثنا گفت و آنگه زبان برگشاد
❈۱۰❈
که شاها پرستار بادت جهان
سرافکنده پیشت کهان و مهان
ز مهر تو روشن دل آفتاب
بلند از تو شاهان گردون جناب
❈۱۱❈
چو خورشید، تیغت جهانگیر باد
سر دشمنان تو در زیر باد
پس آنگه برافشاند بر شهریار
طبقهای گوهر به رسم نثار
❈۱۲❈
ز لعل بدخشان درخشان گهر
ز یاقوت و فیروزه و سیم و زر
بسی پیشکش کرد بر پیشگاه
در آن خیره گشتند شاه و سپاه
❈۱۳❈
پس آن پیلتن پیش شه رو نهاد
سبک شاه فرخ برو دست داد
ببوسید دست وی و پای تخت
بپرسید پس شاه فیروز بخت
❈۱۴❈
ز سعدان که برگوی این از کجاست
که سروی چنین راستی برنخاست
زمین را ببوسید سعدان پیر
ثنا گفت بر شاه روشن ضمیر
❈۱۵❈
که شاه جهان در پناه تو باد
زمین، تخت و گردون، کلاه تو باد
قمر، عکسی از شمع خلوتگهت
فلک نقشی از دامن خرگهت
❈۱۶❈
بدان ای جهان گیر کشورگشای
پدر بر پدر شاه و فرخندهرای
که چون دور گیتی به چینم دواند
به اقصای زابل برادرم ماند
❈۱۷❈
کنون مدتی شد کزین خاکدان
برون رفت و از وی بماندی جوان
چو برطرف زابل گذر اوفتاد
جوان را سفر اختیار اوفتاد
❈۱۸❈
به عزم زمین بوس این بارگاه
کمر بست و آورد رخ سوی شاه
پس آنگه چو سوسن زبان برگشود
بگفت آنچه سام او به ره کرده بود
❈۱۹❈
ز حال پرینوش سیمین عذار
ز ژند و طلسمات گنجین حصار
ز رزم مکوکال و دیوان نر
بگفتش سراسر پسر با پدر
❈۲۰❈
دلیری و گردیش را وانمود
ز رزمش هر آنچه به ره کرده بود
چو بشنید فغفور بنواختش
سر از طاق ایوان برافراختش
❈۲۱❈
روان سام از باده شوق مست
در آن بزم فغفور چون مه نشست
شهش جام میداد و بنشاند پیش
بفرمود تشریفش از خاص خویش
❈۲۲❈
کیانی کلاهش به سر بر نهاد
به منشور و گنجش بسی وعده داد
پس آنگه چو جم جام برداشتند
ز زرین قدح کام برداشتند
❈۲۳❈
نواساز مستان نوا برگرفت
بزد چنگ و بربط به بر درگرفت
غلامان شیرینلب باده نوش
به پرده سرا درفکنده خروش
❈۲۴❈
مه ساقی از لعل خورشید فام
چو خورشید در گردش آورده جام
شده توده در نقل دانهای سیم
به جای شکر، لعل و دُر یتیم
❈۲۵❈
زده طعنه شکرلبان بر شکر
زده دست مه پیکران در کمر
اثر کرد در سام و فغفور، می
برآورده گلنارشان هر دو خوی
❈۲۶❈
شکرخنده ترکان آتش عذار
گرفته به کف مجمر زرنگار
به سر بر شده دود دل عود را
زده عود صد طعنه داوود را
❈۲۷❈
شراب عقیقی و بانگ سرود
لب لعل ساقی و آوای رود
ز جان حریفان ربوده قرار
ز دست ندیمان برون برده کار
❈۲۸❈
بتانی کز آتش ندیدند دود
ز گیسو بر آتش فکندند عود
ز هر گوشه سروی خرامان شده
ز هر برج ماهی درافشان شده
❈۲۹❈
به هر حاجتی سر فرو برده مست
به یغمای دلها برآورده دست
به هر گوشه ترک ختائی نژاد
فکنده به چین زلف زنگی نهاد
❈۳۰❈
مه آتشین چهره ساغر به دست
بت عنبرین طره مجمر به دست
سبک روح ترکان نازک میان
شده سرگران از شراب گران
❈۳۱❈
بتان مست و در ساغر آویخته
قدح رفته از دست و می ریخته
همی ساقی افتاده مست و خراب
برون رفته از چنگ مطرب رباب
❈۳۲❈
همه نیم خورده فتاده کباب
شده نرگسان همه مست خواب
می از چنگ شیرین لبان کرده نوش
به چنگ ترنم سرا داده گوش
❈۳۳❈
چو سام نریمان بشد مست می
کمربسته در پیش فغفور کی
چو نرگس سرافکنده مست و خراب
شده نرگس جادویش مست خواب
❈۳۴❈
می دوستکامی به کف برنهاد
به نوشید وانگه زمین بوسه داد
ثنا گفت به فغفور و برپای خاست
روان شد چو سرو خرامنده راست
❈۳۵❈
برون آمد از قصر فغفور شاه
که تا رو نهد سوی آرامگاه
کامنت ها