خواجوی کرمانی:ره طوبی آباد دختر گرفت دل از شاه نخجیرگه بر گرفت
❈۱❈
ره طوبی آباد دختر گرفت
دل از شاه نخجیرگه بر گرفت
بهر لالهزاری که در میرسید
ز دل بوی خون جگر میشنید
❈۲❈
به هر چشمهساری که درمیگذشت
بسا کآب چشمش ز سر درگذشت
به هر کوه کو کوهپیکر براند
بر آن کوه از دیده گوهر فشاند
❈۳❈
هر آن لاله کو را ورق برگشاد
ببوسید و بر چشم خونین نهاد
نسیمی کز آن گلستان میوزید
از آن مژد? دلستان میرسید
❈۴❈
چو مرغ سحرخوان نوا ساز کرد
بر طوبی آباد پرواز کرد
چمان شد چو شاخ صنوبر به باغ
روان شد چو سرو خرامان به باغ
❈۵❈
چو بوئید برگ گل و یاسمن
چو گل چاک زد از هوا پیرهن
چنین تا به ایوان دختر رسید
چو بلبل بنالید و دم درکشید
❈۶❈
سر خود بمالید بر آستان
مدد خواست از همت راستان
برافکند بر بام طارم کمند
برآمد چو مه بر سپهر بلند
❈۷❈
نواگر یکی پاسبان دید مست
سرافکنده در پیش و چوبک به دست
روان سام در جست و پایش گرفت
پس آنگه بزد دست و نایش گرفت
❈۸❈
چنان سخت افشرد کو جان بداد
به زیرش فکند از هوا همچو باد
بیامد به نزدیک پردهسرای
شنید از حرم بانگ پردهسرای
❈۹❈
به ایوان درافکنده مستان خروش
برآورده نوشین لبان بانگ نوش
چو سام از سراپرده آوا شنید
چو بلبل نوا و فغان برکشید
❈۱۰❈
بزد چنگ و چوبک به کف درگرفت
به آهنگ بلبل نوا برگرفت
بجنباند بر ساز مطرب جرس
بنالید چون مرغ اندر قفس
❈۱۱❈
چو بر چوبک پاسبان چنگ زد
بسا طعنه کان لحظه بر چنگ زد
به آهنگ چوبکزن نغمهساز
بزد راستی نوبتی بر حجاز
❈۱۲❈
چو او لهج? پاسبان برگرفت
خروس سحرخوان فغان بر گرفت
چو در قصرش افکند ساز خروش
ترنمسرای سرا شد خموش
❈۱۳❈
دگرباره سازی به قانون بساخت
همی ناله زارش افزون بساخت
بزد چنگ و بر ساز آغاز
به بام حصار این غزل ساز کرد
کامنت ها