خواجوی کرمانی:نگارا سمن عارضا دلبرا بتا ماهرویا پری پیکرا
❈۱❈
نگارا سمن عارضا دلبرا
بتا ماهرویا پری پیکرا
جمال تو شمعست و پروانه دل
هوای تو گنج است و ویرانه دل
❈۲❈
ندیدم چو پسته دهان تو هیچ
نبستم طمع در میان تو هیچ
دهان تو همچون میان نیست هست
وگر زان که گوئی چنان نیست هست
❈۳❈
وگر صبح دعوی کند صادقست
که بر مهر رویت چو من عاشقست
وگر آفتابست روشن ببین
که دارد ز مهرت دل آتشین
❈۴❈
ز سیمین تنت کوه گیرد کمر
که خود را توان بر تو بستن مگر
مرا بی سر زلفت آرام نیست
برون از تو دل را دلارام نیست
❈۵❈
وگر چشم مست تو گوید که هست
گواهی نشاید شنیدن ز مست
درخشان عذار تو در شب چراغ
درافشان لبت گوهر شب چراغ
❈۶❈
سر زلف شوریدهات دام دل
لب لعل جان پرورت کام دل
دو زلفت دو هندوی عنبرفروش
دو لعلت دو طوطی شکر فروش
❈۷❈
فریبنده جادوت مخمور هست
دو آشفته هندوت آتشپرست
حبش را ز هندوی زلف تو داغ
مقیم آهویت خفته بر طرف باغ
❈۸❈
در آن زلف شوریده پر شکست
همه هندوانند آتشپرست
دلاویز مویت یا مشکناب
دل افروز رویت یا آفتاب
❈۹❈
چو افکند زلف تو بر آب شست
چرا همچو هندو بر آتشپرست
کمانی چو ابروی شوخت که دید
که جمشید او را نشاید کشید
❈۱۰❈
سر زلفت آشفته حال از چه روست
که ما را دل خسته در بند اوست
چو چشم تو فتنه است گو خفته باش
ز روی تو گو آب گل رفته باش
❈۱۱❈
چرا چشم مستت به محراب شد
که در طاق محراب در خواب شد
تو دانی که در نرگست خواب نیست
که مستست و در خواب و محراب نیست
❈۱۲❈
دو ابرو سر حاجتی داردت
که پیوسته سر سوی گوش آردت
دلم قامتت زان تمنا کند
که آتش همه میل بالا کند
❈۱۳❈
میان تو همچون دهان هیچ نیست
ترا تا کمر در میان هیچ نیست
ترا زان سر فتنهانگیزی است
که چشم تو در عین خونریزی است
❈۱۴❈
چرا نالم از زلف مدپوش تو
پراکنده گشتست بر دوش تو
شب تارت امید مشک تتار
ز هندوت صد شور در زنگبار
❈۱۵❈
نسیمت ز چین و شبت روز نوش
چو بازار چین گشته عنبر فروش
خطت مشک بویست و خود مشک پوش
رخت لفروز است و لب می فروش
❈۱۶❈
به دریای عشق تو دردانه دل
ز زنجیر زلف تو دیوانه دل
چو در دستم آن زلف سرکش فتاد
از آن جان و تن در کشاکش فتاد
❈۱۷❈
ترا طره در عین طراریست
از آن رو که کارش سیه کاریست
قدم چون کمان باشد و دل چو تیر
که تیر و کمان باشدم دلپذیر
❈۱۸❈
مکن بر خطا پیش برچین زرنگ
برون آ چو آئینه چین ز زنگ
برون آ و در چشم من تکیه ده
که سرو سهی در لب چشمه به
❈۱۹❈
تو ترکی و خال تو هندو چراست
که از هندوان ترک تازی خطاست
تو خوش باش کان جغد در آتشست
که پیوسته ابروی خوبت خوشست
❈۲۰❈
برفتی و نقشت نرفت از خیال
که جانی و از جان نگیرد ملال
شبت گرد خورشید عالمفروز
حبش تاختن کرد بر نیمروز
❈۲۱❈
شبت را مه و مهر در حیز است
از آن خادم سنبلت عنبر است
دهان توام در کمان افکند
میان توام در میان افکند
❈۲۲❈
دو چشم سیاهت کماندار مست
که پیوسته کارش کمانداریست
ز چشم خوشت چشم بد دور باد
روانم ز عشق تو پر نور باد
❈۲۳❈
چو دستان آن مرغ دستان سرا
شنیدند مستان بستان سرا
مه و مطرب از دست بنهاد عود
برآمد به سوز دل از عود دود
❈۲۴❈
نهادند بر قول او جمله گوش
برفتند یکباره جمله ز هوش
پریدخت از آن خسروانی سرود
برفت از دل تنگش آرام زود
❈۲۵❈
رخش در چمن هچو گل برشگفت
سر حلقه لعل بگشود و گفت
که تا پاسبان شد ترنمنواز
نیامد به خود بلبل مست باز
❈۲۶❈
چه حالست کامشب چنین میزند
به چوبک ره عقل و دین میزند
مگر چو من او نیز دلدادهایست
دلش در کمند پریزادهایست
❈۲۷❈
نوا هر دم از بینوائی زند
ولیکن دم از آشنائی زند
یکی گفت بلبل به وقت سحر
بود نال? زار او زارتر
❈۲۸❈
یکی گفت قمری به وقت بهار
برآورده از صبح بانگ هزار
یکی گفت مست است و مست خراب
برآرد فغان چون نیابد شراب
❈۲۹❈
یکی گفت ار زان که درویش مست
چه درمان که کارش برون شد ز دست
یکی گفت چوبک زن بام ما
مگر گشته عاشق به ایام ما
❈۳۰❈
دمی بر سرودش نهادند گوش
برآمد ز مرغ صراحی خروش
می تلخ در ساغر انداختند
ز لب شیر در شکر انداختند
❈۳۱❈
فلک شیشه می چو بر سنگ زد
بت چنگ زن چنگ در چنگ زد
چو او ناله ز ایوان به کیوان رساند
که سام آن غزل را به پایان رساند
❈۳۲❈
زمانی بگردید بر طرف بام
پس آنگه برآمد چو ماه تمام
ز روزن نظر در شبستان فکند
دلش آتش سینه در جان فکند
❈۳۳❈
ز ایوان بهشتی پر از حور دید
ز نزدیکیش چشم بد دور دید
سمن عارضان چهره آراسته
سر زلف بر گل بپیراسته
❈۳۴❈
نواساز مستان نوا ساخته
ترنم به طارم درانداخته
چو مرغ سحر در سماع آمده
ولی طرهشان در نزاع آمده
❈۳۵❈
نوا بانگ بر نیم مستان زده
قدح خنده بر میپرستان زده
مه دلبران شاه مه پیکران
بت گلرخان سرو سیمین بران
❈۳۶❈
به اورنگ زرین نشسته چو ماه
فروهشته از چهره شعر سیاه
درافکنده در زلف مشکین گره
برافکنده بر برگ نسرینزره
❈۳۷❈
چو تنگ شکر در شکرگون پرند
شکر ریخته از نمکدان به قند
گهی قول عشاق میکرد گوش
گهی باده لعل میکرد نوش
❈۳۸❈
نسیمش گره در خم مو فکند
سر زلفش از چهره یک سوفکند
تو گفتی شب تیره رخشنده ماه
به درآمد از زیر ابر سیاه
❈۳۹❈
بت چنگ زن چنگ در رود زد
دو تا چشم دلبر دم از رود زد
بگرئید چون شمع بر کار خویش
بخندید بر گریه زار خویش
کامنت ها