خواجوی کرمانی:از آن سو جهان پهلو ارجمند خلیده روان بود در زیر بند
❈۱❈
از آن سو جهان پهلو ارجمند
خلیده روان بود در زیر بند
سرش سیر شد از جوانی خویش
مبرا شد از زندگانی خویش
❈۲❈
غمین بود از گردش روزگار
برآشفت از محنت آشفته کار
بنالید بر درد پنهان خویش
بشورید بر چشم گریان خویش
❈۳❈
چو شمع شبستان شده پای بند
چو پروانه از سوزش خود نژند
نه جز درد جانسوز، خود محرمش
نه جز آه دلگیر، کس همدمش
❈۴❈
در آن بند از آن روی او بود شاد
که میآمدش زلف دلبر به یاد
ز بس آتش سینه تاب سوز
در آن شب کجا داشت پروای روز
❈۵❈
شب تیره چون روی زنگی سیاه
ز ماهی سیه گشت تا اوج ماه
بریده ز صبح جهانتاب مهر
ز دود جهنم سیه کرده چهر
❈۶❈
نه شب زنگی آدمیخوار بود
و یا هندوی دیوکردار بود
فغان را فرو برده قندیل دهر
فرومانده گردون گردان ز سر
❈۷❈
جهان قیرگون گشته تا قیروان
برآورده شب دود از دودمان
تو گفتی نهادست خنجر ز کف
به هر گوشهای زنگیای بسته صف
❈۸❈
شب تیره چون روز بیحاصلان
برو سرد چون آه آتش دلان
عقابین شرقی فرو برده سر
عقابان غربی برآورده پر
❈۹❈
رمیده بز کوهی از تیغ کوه
شده گاو گردون ز هیبت ستوه
مه مشتری اندرین آسیاب
روان گشته خرچنگ و ماهی در آب
❈۱۰❈
به زیور فرو رفته گردون پیر
فتاده نگون در خم بحر قیر
ثریا چه عقدی ز در خوشاب
برآورده غواص گردون ز آب
❈۱۱❈
سپهر از تحیر سرافکنده پیش
فرومانده چون قطب بر جای خویش
ستاره فرو برده دندان به شب
ز خون شفق آسمان شسته لب
❈۱۲❈
سفیده نهان کرده رخ در نقاب
ز هر سو نهان کرده تیر شهاب
جهان را به سر بر شده دود دل
فرو رفته پای کواکب به گل
❈۱۳❈
زمین را برآورده چتر سیاه
ز ماهی شده قیرگون تا به ماه
خروس سحرخوان فروبسته دم
یزکدار شب برکشیده علم
❈۱۴❈
پرند سفیدش شده تارتار
زمانه چراغی به منقار قار
چراغ فلک را فرو برده نور
فلک روز را از جهان کرده دور
❈۱۵❈
نه جنبیده مرغ سحر چون جرس
نه صبح از سیاست کشیده نفس
تبیره زن افتاده در پای پیل
زمانه شده غرق دریای نیل
❈۱۶❈
به دست دهل زن فرو رفته خار
ز دست کواکب برون رفته کار
درافتاده چوبکزن از پیش طاق
شب تیره از روز جسته فراق
❈۱۷❈
در آن تیرگی سام فرخ نژاد
ز صبح فروزنده میکرد یاد
بسا دُر که آن شب به مژگان بسفت
بسا کان شب از آتش دل بگفت
❈۱۸❈
که با من مکن ظلم ای شب بسی
که نبود به روز من امشب کسی
من امشب مگر بسته در آهنم
و یا در کمینگاه اهریمنم
❈۱۹❈
سفیده ندارد مگر مهر کس
کزین سان فروبسته درهم نفس
مگر دیو، ملک سلیمان گرفت
و یا تیرگی، آب حیوان گرفت
❈۲۰❈
اگر پای سیاره بشکستهاند
دم صبح خیزان چرا بستهاند
شبا بیش ازینم چو شمعم مسوز
چراغم ز شمع فلک بر فروز
❈۲۱❈
اگر امشبم روز روزی بود
هم از مای? دلفروزی بود
چه بودی گرم بخت یاور شدی
و یا صبرم امشب میسر شدی
❈۲۲❈
گرم عمر شیرینی ای شب میا
ورم جانی ای روز روشن درآ
نواساز شبگو بجنبان جرس
خروس سحرخوان برآور نفس
❈۲۳❈
تبیره زن نوبتی گر بمرد
خروسان پردهسرا را که برد
از آن برنمیآید آوای مُرغ
که بستند چون من مگر نای مرغ
❈۲۴❈
چراغ دلم مرده من مرده دل
شبم خون دلخورده من خوندل
چرا ای سحر دم فروبستهای
دم صبح در کام بشکستهای
❈۲۵❈
شب است آخر این یا بلای سیاه
که بر مرغ و ماهی فروبسته راه
ترا ای شب تیره امشب چه بود
که گردون برآورده از دوده دود
❈۲۶❈
ازین رو سیاهی ترا ننگ نیست
برون از سیاهی مگر رنگ نیست
برو این سیه کاری از حد مبر
که هم عاقبت بر تو خندد سحر
❈۲۷❈
مرا امشب ای شب تو دلسوز باش
درین تیرگی خان من روز باش
چو شمعم بکش یا شبم برفروز
چو عودم بسا یا چو عودم بسوز
❈۲۸❈
جهانی اگر تیرهروزی چو من
مبادت شب تیرهروزی چو من
به مرگ که کردی سیه جامه را
که چون خامه کردی سیه نامه را
❈۲۹❈
بخند ای سحرگه نداری غمی
برآ از دم آتش افشان دمی
چنین خواندهاند صاحبان وقار
که سام اندر آن شب به پروردگار
❈۳۰❈
بنالید و نالیدن دردناک
که ای آفرینند? جان پاک
توئی واقف آشکار و نهان
به فر تو روشن دل مقبلان
❈۳۱❈
سزاوار حمدی به هر انجمن
ز خوان تو منعم همه مرد و زن
خرد عاجز از پای? شان تو
زبان قاصر از وصف احسان تو
❈۳۲❈
به هر دو سرا دستگیری تو بس
نیاریم جز تو پناهی به کس
همه کار دشوار آسان کنی
ولی عالمی را دگرگون کنی
❈۳۳❈
همی خواهم ای داور رهنمون
بفر تو زین ورطه آیم برون
درین شد که آمد نجاتش پدید
ز ظلمت شد آب حیاتش پدید
کامنت ها