خواجوی کرمانی:به زلف تو تا سر درآوردهام به آشفتگی سر برآوردهام
❈۱❈
به زلف تو تا سر درآوردهام
به آشفتگی سر برآوردهام
ز موی میان تو موئی شدم
ز مشک تو قانع به بوئی شدم
❈۲❈
ضعیفی که افگندیش در کمند
گرش میکشی در به رویش مبند
غریبی که امیدش از خان تست
درش باز کن زان که مهمان تست
❈۳❈
کریمان کسی را که مهمان کنند
دلش را نشاید که رنجان کنند
ترا گرچه نیروی سرپنجه است
به خون ضعیفان میالای دست
❈۴❈
به کویت ز روی نیاز آمدم
به بویت ز راه دراز آمدم
درم باز کن تا کشم در برت
اگرنه بمیرم ز غم بر درت
❈۵❈
دلم باز کش تا جفایت کشم
مکش سر که در زیر پایت کشم
شکر لب لب درفشان برگشود
به شیرین زبانی زبان برگشود
❈۶❈
که شاها سرت سبز و رخ لعل باد
سمند ترا ماه نو نعل باد
کامنت ها