خواجوی کرمانی:سمن برگ روی همایون جمال پریدخت نام همایون به فال
❈۱❈
سمن برگ روی همایون جمال
پریدخت نام همایون به فال
روان کرد از تنگ شکر شکر
برون کرد از آن درج گوهر گهر
❈۲❈
به شکر طراوت به یاقوت داد
رطب را ز شیرین شکر قوت داد
به یاقوت بشکست نرخ نبات
برانگیخت آتش ز آب حیات
❈۳❈
عقیقش ببرد آب را در عدن
چو طوطی شکرخای شد در سخن
که ای گلبن باغ فرماندهی
به قد راستی را چو سرو سهی
❈۴❈
چو سوسن سراسر زبان بینمت
به دل راست کج چون کمان بینمت
چو سروت اگر راستی پیشه بود
چو از بنده آزاد کشتی چه بود
❈۵❈
تو آتش زبانی و قول تو باد
خدایا چنین کس هوائی مباد
گهت شمسه در بر بگیرد به مهر
گهی آذرافروز خورشیدچهر
❈۶❈
کنون خود قمررخ هواخواه تست
گلستان رویش سمنراه تست
کجا با من افتی که افتادهام
دلم کی دهی چون که دلدادهام
❈۷❈
ولیکن چرا آب خود میبرم
چو شمع از درون خون خود میخورم
اگر سروی آزاد گشتم ز تو
وگر آنکه عمری گذشتم ز تو
❈۸❈
ز لعل لبت تا چشیدم سخن
دم بی سخن برنیاید زمن
ز مهر تو تا پرتوی یافتم
رخ از مهر تابنده برتافتم
❈۹❈
کنون حاصلم از تو بیحاصلی است
ز مهر تو جلدیم بیکاهلی است
من آن مرغ زارم که در مرغزار
نوا میزدم بر سر شاخسار
❈۱۰❈
به طرف چمن آشیان داشتم
هوای گل گلستان داشتم
گهی میچریدم چو آهو به راغ
گهی میپریدم چو بلبل به باغ
❈۱۱❈
ز هر گلستانی گلی چیدمی
ز هر غنچهای خردهای دیدمی
گهی دیده بر نرگس مست بود
گهی دست لاله بر دست بود
❈۱۲❈
چو سرو از لب چشمها رستمی
وطن بر سر چشمها بستمی
گهی میل سرو سهی کردمی
گهی با ریاحین به سر بردمی
❈۱۳❈
کنون حاصلم از تو سودائی است
نصیبم ز بهر تو رسوائی است
درین کنج معموره تنگای
چه پایم که زین سان فتادم ز پای
❈۱۴❈
نه یاری که با او برآرم دمی
نه راهی که با کس بگویم غمی
به خوبی اگر یار کم داشتم
ترا در جهان یار پنداشتم
❈۱۵❈
چو دیدم به هر حال مست آمدی
به دل قلب و بس نادرست آمدی
برو کز توام چاره، تنهائی است
ز درد تو درمان، شکیبائی است
❈۱۶❈
به باد ار چه دادم به بوی تو دل
کنون برگرفتم ز روی تو دل
منم خاک راهت ز من درگذر
چو خاکم مکن خوار آبم مبر
کامنت ها