خواجوی کرمانی:بدو سام گفت ای بت خرگهی شکسته قدت پشت سرو سهی
❈۱❈
بدو سام گفت ای بت خرگهی
شکسته قدت پشت سرو سهی
به شمشاد طوبی خرامت قسم
که شد راستی را به عالم علم
❈۲❈
به آهوی صیاد شیرافکنت
به سوفار مژگان خنجرزنت
به خونریز بادام بادام تو
به آشوب زلف دلارام تو
❈۳❈
به رویت که پر نور شد نار ازو
به مویت که چون مور شد مار ازو
بدان روز کز شب بود زیورش
بدان شب که تا روز گردد برش
❈۴❈
به افسون آن افعی مهر و باز
که با ماه گردد شبان دراز
بدان عنبرین مشک عنبرفروش
بدان شکرین شهد شکرفروش
❈۵❈
به دلگیری آن مسلسل کمند
به شیرینی آن شکرریر قند
به تاریکی آن شب مشکسای
به جانبخشی آن لب جانفزای
❈۶❈
به سر با قمرسائی کاکلت
به رخ بر سمنسائی سنبلت
بدان برگ نسرین بستان فروز
بدان ماهتاب شبستان فروز
❈۷❈
ز آبی که در چشمه نوش تست
به نوشی که در لعل و در گوش تست
به خالی که بر طرف ماهت فتاد
سیهدانه بر قرص ماهت فتاد
❈۸❈
به قندت که بشکست نرخ نبات
به شهدی که کرد آب، آب حیات
به لعلت که سرچشمه کوثریست
به ماهت که مهرت به جان مشتریست
❈۹❈
به زلف دلآویز سوداگرت
به قند شکرریز حلواگرت
به ابرویت این قوس طغرامثال
که طغرا کشد بر مثال جمال
❈۱۰❈
بدان هندوی سرکش سرفراز
بدان زنگی کافر ترکتاز
بدان طوق غبغب معلق به ماه
چو آبی فروهشته در زیر چاه
❈۱۱❈
به نازت که از ناز ما را فکند
به مهرت که مه را ز کار افکند
به دلدوزی ناوک چشم تو
به دلسوزی آتش خشم تو
❈۱۲❈
به آزادی سرو سیمین برت
به در باری لعل پر گوهرت
بدان کوه سیمین سیمینگهر
که کوهش به خدمت ببسته کمر
❈۱۳❈
به خلخال زرین گوهرنگار
که در پایبوست بود پایدار
به کوی تو ای باغ رشک بهشت
که باغیست از خلد عنبر سرشت
❈۱۴❈
به بادی که آرد به من خاک پات
که خاکش بود به ز آب حیات
که با دیگران هیچ دمسازیای
نبود و نباشد بجز بازیای
❈۱۵❈
به یاد تو با گل به سر بردهام
ز هجر تو خون جگر خوردهام
نکردم خیانت به پا و به دست
نیاوردم از دست ماهی به شست
❈۱۶❈
اگر چه فراوان بود ماه من
بجز تو کسی نیست دلخواه من
لبم تشنه و چشمهدار حیات
سبق برده از شهد و قند و نبات
❈۱۷❈
مکن خست? تشنه محروم از آب
که بر تشنه شد آب دادن ثواب
که گر خاک گردد تن خاکیم
گواهی دهد دل ز جان پاکیم
❈۱۸❈
چو باد ار بیابم گذر بر درت
کنم جان خود فرش خاک درت
کامنت ها