خواجوی کرمانی:سراینده دهقان با فر و کام سخن راند زینسان ز فرخنده سام
❈۱❈
سراینده دهقان با فر و کام
سخن راند زینسان ز فرخنده سام
که چون گشت چیره به فغفور چین
سحرگاه شد با دلیران کین
❈۲❈
یکی هفته با سروران شاد بود
شب و روز از اندوه آزاد بود
ز می سرخ گردیده بد چهرهاش
ولی بیپریوش نبد بهرهاش
❈۳❈
چه خوش گفت دهقان والا گهر
خداوند آئین و فر و هنر
که باده حرامست بی روی یار
چه در بزم درویش و چه شهریار
❈۴❈
از آن هفته سام آن چنان زار شد
که از جام و از باده بیزار شد
شب هشتم از هجر دلدار خویش
دل سام نیرم در آن بود ریش
❈۵❈
ز افسون آن جادوی حیلهگر
بسی خون دل میچکاند از جگر
کزان سان فریبی نمودار کرد
به هجران یارم گرفتار کرد
❈۶❈
در آن گفتگو بود آن شیر نر
که آوازی آمد از آن بوم و بر
ز ناگه پریزاد افسون نمای
بیامد بر پهلو پاک رای
❈۷❈
دعا کرد و گفتش که ای نامور
مکن یاد روی پریوش دگر
که از شک تو من بریدم روان
برو شد همه مرغ و ماهی نوان
❈۸❈
سزد گر دل از وی برون برکنی
همه چنگ در دامن من زنی
کزو مهر برگیری ای سرفراز
دمادم از آن پس تو با من بساز
❈۹❈
مرا یار دانی و رادی کنی
به خلوت شب و روز شادی کنی
برآشفت ازو سام آزاده خوی
از آن پس بدو گفت کای ماهروی
❈۱۰❈
ز افسون زمانی رخ خود بتاب
از آن پس نما رخ به من بیحجاب
بدان تا ببینم رخت بیدرنگ
به بر درکشم نخل قد تو تنگ
❈۱۱❈
پریزاد بنمود رخ چون به سام
دل سام با او نشد هیچ رام
دلش بود در بند آن ماهروی
نمیشد به افسوننما مهرجوی
❈۱۲❈
جهانجو چو روی پری را بدید
بساط سخن زین نشان گسترید
که بینم چو رخساره مهوشم
از آن پس ترا من به بر درکشم
❈۱۳❈
چو زو آن پریزاد افسوننما
شنید این سخن اندر آمد ز جا
بدو گفت اگر عهد و پیمان کنی
مرا مشکل دل تو آسمان کنی
❈۱۴❈
بیارم پری روی را از نهان
مرا شاد سازی تو ای مهربان
به پیمان دلت را اگر نیست رای
دگر مینبینی تو آن دلربای
❈۱۵❈
سپهبد چو بشنید گفتار او
چنین داد پاسخ سزاوار او
که چون ماهوش را ببینم دمی
نخستین بجویم ز تو خرمی
❈۱۶❈
دل عالم افروز گردید شاد
برون آمد از خیمه مانند باد
بزد بال و بر شد به روی هوا
که آرد سمنبوی را باز جا
❈۱۷❈
فراوان بر افراز دریا پرید
ز صندوق مهرو نشانی ندید
ندانست کو را چه آمد به پیش
دلش ناشکیبا شد از بخت خویش
کامنت ها