خواجوی کرمانی:تو گفتی که بود او یک یپل مست و یا شیر بود اژدهائی به دست
❈۱❈
تو گفتی که بود او یک یپل مست
و یا شیر بود اژدهائی به دست
به نزد فرستو چو آمد فراز
خروشید بر وی که ای رزمساز
❈۲❈
درفش و تبیره برافراختی
ز ما نامداری سرانداختی
چنان بر تو گرید شه چین کنون
که گرید بر او اختر واژگون
❈۳❈
فرستو ز قلواد پرسید نام
همان از نژاد و ز جاه و مقام
به پاسخ بجنباند لب نامور
برآشفت از مرد پرخاشخر
❈۴❈
سنان درربود و بدو حمله کرد
برانگیخت قلواد اسب نبرد
درانداخت در یال مرکب عنان
برآمد ز جا باز کرده سنان
❈۵❈
چنان زد بر او نعرهای از غضب
که شد روز روشن بر او تیره شب
بدانگونه پیکار برساختند
که خود را ز بس خشم نشناختند
❈۶❈
ز ناگاه قلواد رزمآزمای
برآورد آن نیز? جان ربای
چنان زد بر او نیزه آن یل درشت
که از سینه او برون شد ز پشت
❈۷❈
به خاک اندر افتاد آن جنگجو
که میداشت بر دل بسی آرزو
برانگیخت اسب و به میدان شتافت
دگر ره پی کین سواری نیافت
❈۸❈
دگر از شه چین همآورد خواست
دل نامداران ازو بر بکاست
درآمد سواری که جوید نبرد
ز گرزش سر و پشت او خرد کرد
❈۹❈
سوار دوم چون برآمد به جنگ
همانگه بخستش به تیر خدنگ
سوار چهارم چو شد رزمجوی
بدانسان بخستش که بنهفت روی
❈۱۰❈
چنان تا در درانداخت ده تن به خاک
دل شاه چین شد ازو دردناک
کامنت ها