خواجوی کرمانی:زمانه ندادش زمانی درنگ شد آن روز هوشنگ و آن فرهنگ
❈۱❈
زمانه ندادش زمانی درنگ
شد آن روز هوشنگ و آن فرهنگ
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر
❈۲❈
پسر بد مر او را یکی هوشمند
گرانمایه طهمورث دیو بند
بیامد به تخت پدر بر نشست
به شاهی کمر بر میان برببست
❈۳❈
همه موبدان را زلشکر بخواند
به خوبی چه مایه سخنها براند
چنین گفت کامروز تخت و کلاه
مرا زیبد آن تاج و آئین و گاه
❈۴❈
جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه درنگی کنم کرد پای
زهر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو
❈۵❈
هر آن چیز کاندر جهان سودمند
کنم آشکارا گشایم ز بند
پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی
❈۶❈
به کوشش ازو کرد پوشش به جای
به گستردنی بد هم او رهنمای
ز پویندگان هر چه بد پیش رو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو
❈۷❈
رمنده ددان را همه بنگرید
سیهگوش و یوز از میان برگزید
به چاره بیاوردش از دشت و کوه
به تنگ آمدند زانکه بد زان گروه
❈۸❈
ز مرغان همه آنکه بد نیک ساز
چو باز و چو شاهین گردن فراز
بیاموخت و آموختنشان گرفت
جهانی ازو ماند اندر شگفت
❈۹❈
بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان جز به آواز نرم
چو این کرده شد ماکیان و خروس
کجا برخروشند گه زخم کوس
❈۱۰❈
به چاره به نزدیک مردم کشید
نهفته همه سودمندی گزید
چنین گفت کین را نیایش کنید
جهان آفرین را ستایش کنید
❈۱۱❈
که او دادمان بر ددان دستگاه
ستایش مر او را که بنمود راه
مر او را یکی پاک دستور بود
که رایش ز کردار بد دور بود
❈۱۲❈
گزیده به هر جای و شیداسپ نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام
همه روز بسته ز خوردن دو لب
به پیش جهاندار بر پای شب
❈۱۳❈
چنان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آئین اوست
سر مایه بد اختر شاه را
در بند بد جای بدخواه را
❈۱۴❈
همه راه نیکی نمودی به شاه
همه راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده گشت از بدی
که تابید ازو فره ایزدی
❈۱۵❈
همان اهرمن را به افسون ببست
چو بر تندرو بارگی برنشست
زمان تا زمان زینش برساختی
همی گرد گیتیش برتاختی
❈۱۶❈
چو دیوان بدیدند کردار اوی
کشیدند گردن ز گفتار اوی
شدند انجمن دیو بسیار مر
که پردخت مانند ازو گاه فر
❈۱۷❈
چو طهمورث آگه شد از کارشان
برآشفت و بشکست بازارشان
به عزم جهاندار بستش میان
به گردن برآورد گرز گران
❈۱۸❈
همه نیزهداران و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران
دمنده سیه دیوشان پیش رو
همی به آسمان برکشیدند غو
❈۱۹❈
جهاندار طهمورث پاک دین
بیامد کمربسته بر رزم و کین
یکایک بیاراست با دیو جنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ
❈۲۰❈
ازیشان دو بهره به افسون ببست
دگرشان به گرز گران کرد پست
کشیدندشان کشته و بسته خوار
به جان خواستند از زمان زینهار
❈۲۱❈
که ما را مکش تا یکی نوهنر
بیاموزی از ماکت آید به بر
یکی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار
❈۲۲❈
چو آزادشان شد سر از بند او
بجستند ناچار پیوند او
نوشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش بیفروختند
❈۲۳❈
نبشته همانا که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
نگارنده آن کجا بشنوی
❈۲۴❈
جهاندار سیسال ازین بیشتر
چگونه پدید آوریدی هنر
برفت او و سر شد برو روزگار
همه رنج او ماند ازو یادگار
❈۲۵❈
جهان را مپرور چه خواهی درود
چو میبدروی پروریدن چه سود
برآری یکی را به چرخ بلند
بیاریش ناگه به خاک نژند
❈۲۶❈
گرانمایه جمشید فرزند اوی
کمر بست و یکدل پُر از پند اوی
برآمد بران تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر
کامنت ها