خواجوی کرمانی:سراینده از سام نیرمنژاد ز گفتار دهقان چنین کرد یاد
❈۱❈
سراینده از سام نیرمنژاد
ز گفتار دهقان چنین کرد یاد
که چو بازگردید از دشت جنگ
ز شب بود روی هوا قیر رنگ
❈۲❈
بیامد چو خور بر سرگاه شد
چو از راز فغفور آگاه شد
که لشکر فرستاده اندر نهان
که سازد سیه بر پریوش جهان
❈۳❈
دلش بد پراندوه از آن داوری
که قلوش روان شد پی یاوری
چو او شد جهانجو درآمد به خواب
بتابیدتا رخ نمود آفتاب
❈۴❈
چو بنمود خورشید از چرخ روی
به پیل اندر آمد شه کینهجوی
برآمد غوکوس زرینهنای
سپاه اندر آمد دگر ره ز جای
❈۵❈
تو گفتی زمین نیز کوشش گرفت
ز نعل فرس عیبه پوشش گرفت
به یک دم هوا گشت پر کرده خاک
بلندی ندانست باز از مغاک
❈۶❈
سواران به میدان نهادند روی
برانگیختند باره تیزپوی
از آن روی بر خواب از گرد سام
طلب کرد سازد نبرد از غلام
❈۷❈
رساندند صندوق غیبه برش
نهان کرد از ساز کین پیکرش
به چستی چو باد اندر آمد به اسب
سپه راند از کین چو آذرگشسب
❈۸❈
از آن رو شه چین رده برکشید
از آن سو سپه نیز خنجر کشید
جهانپهلوان چون رده کرد راست
به میدان درآمد همآورد خواست
❈۹❈
شه چین برانگیخت از قلب پیل
زمین گشت جنبان هوا شد چو نیل
سوی سام فرخنده آهنگ کرد
دل سروران را بسی تنگ کرد
❈۱۰❈
مهان پیش رفتند خواهش نمای
که شاها مکن سوی پیکار رای
ندانی که در رزم سام اژدهاست
بر تیغ او جان بسی بیبهاست
❈۱۱❈
بمان تا که ما رای جنگ آوریم
جهان را بر او تار و تنگ آوریم
نپذرفت گفت ای دلاور سران
مرا هست اندیشهها بیکران
❈۱۲❈
دم صبح آمد بر من خبر
که در شب شدند لشکر نامور
ابا سرکشی کوه آتش بود
به کینهوری نام قلوش بود
❈۱۳❈
فرستاده سام از پی داوری
که سازند فرهنگ را یاوری
بترسم فرینوش و فرشاد گرد
بمانند خیره گه دستبرد
❈۱۴❈
ز پیش و پس دشمن کینهجوی
برآرند ازیشان ز ناگاه روی
ز ناگه سرانشان درآید به زیر
شوند از همه رزم و پیکار سیر
❈۱۵❈
بدین رزمگه دیوزاده ز راه
چو آید مرا روز گردد سیاه
یک امروز خود جنگ جویم ز سام
بود کش گه کین درآرم به دام
❈۱۶❈
از آن پس ز کین دل نهاده شوم
چو آتش سوی دیوزاده شوم
شوم از کمینگه برو کینهتوز
به چشمش کنم چون شب تار روز
❈۱۷❈
پریدخت را چون درآرم به دست
کنم نوش گیتی به کامش کَبَست
بگفت این و برگرد پیل دمان
شتابان بیامد بر پهلوان
❈۱۸❈
ز بس خشم با پهلوان دلیر
نگفت هیچ و شد رزمجو همچو شیر
برآویخت سام دلاور بدوی
خروشنده شد شاه دیهیم جوی
❈۱۹❈
به هر حربهای رزم را ساختند
چنان چون ببایست پرداختند
سرانجام شد چیرهاش سام شیر
همی خواست کش تا درآرد به زیر
❈۲۰❈
خروشید دستور با لشکری
که شه را کند این زمان یاوری
چو گفتار دستورشان شد به گوش
برآمد ز لشکر سراسر خروش
❈۲۱❈
سپاهی بجنبید از جای خویش
که اندیشه را دل از آن گشته ریش
زمین پست کردند از نعل اسب
هوا شد ز زوبین چو آذرگشسب
❈۲۲❈
به یک ره سوی سام یل تاختند
درفش ستیزه برافراختند
بر او همه گرز و خنجر زدند
هوا را تو گفتی که از زر زدند
❈۲۳❈
جهانجو ز هر سو همی بنگرید
ز چنگال دشمن رهائی ندید
به ناکام از شاه برداشت دست
وز آن پس خروشید چون پیل مست
❈۲۴❈
برآورد از کینه گرز گران
سبک حمله آورد بر سروران
چو قلواد از قلبگه بنگرید
شد از غم دو رخسارهاش شنبلید
❈۲۵❈
خروشید کای لشکر خاوری
نهادید رخ سوی کینآوری
که سالارتان در دم اژدهاست
درافتاده جانش به بحر فناست
❈۲۶❈
ممانید تا دشمن پر زکین
درآرد تن نامدارش ز زین
که او را درآرند از بادپای
شما کی توانید شد باز جای
❈۲۷❈
بگفت این و آهیخت تیغ از نیام
برانگیخت باره به یاری سام
پس آنگه همه لشکر خاوری
نهادند رخ سوی کین آوری
❈۲۸❈
ز سم ستوران و بانگ سپاه
زمین و زمان گشت یکسر سیاه
یکی ابر بست از برخود و ترک
تو گفتی ببارید باران مرگ
❈۲۹❈
تو گفتی که کین کهن نو شده است
و یا باغ شادی پر از خو شده است
بجستند سام و یلان رزم سخت
بگشت از دلیران سرگشته، بخت
❈۳۰❈
سپاه شهنشاه بسیار بود
همه رخ نهاده به پیکار بود
ز گردان جنگآوران صد هزار
کجا بود با سام در کارزار
❈۳۱❈
ازیشان در و دشت شد پر ز خون
یکی نیمه از تن درآمد نگون
دگر زان سوارافکنان هر که ماند
ز کین رخ بتابید و باره براند
❈۳۲❈
پراکنده گشتند در دشت و کوه
چو قلواد دید آن دلش شد ستوه
بزد اسب و آمد به نزدیک سام
بدو گفت کای پهلو نیکنام
❈۳۳❈
چه پیکارجوئی که لشکر نماند
ز چندان سپه یک دلاور نماند
نبینی که هامون پر از دشمن است
به ما بخت بد را همی شیون است
❈۳۴❈
مرا و تو را گر به دست آورند
به فرهنگ و قلوش شکست آورند
همان به که از رزم تابیم روی
برانیم کهپیکر تیزپوی
❈۳۵❈
مگر کنج غاری به دست آوریم
چو افسونگران ریو و رنگ آوریم
وگرنه دمادم که فغفور چین
رسد هر دومان را بگیرد ز کین
❈۳۶❈
جهان پهلوان هر سوئی بنگرید
به پیرامن سرکشان کس ندید
ولی دید دشمن فراوان به پیش
ز اندیشه دل در برش گشت ریش
کامنت ها