خواجوی کرمانی:بره باز پس شد شهنشه به تخت وز آن پس بشد سام فیروزبخت
❈۱❈
بره باز پس شد شهنشه به تخت
وز آن پس بشد سام فیروزبخت
به کوه و بیابان ره ایدر برید
چنین تا به نزدیک دریا رسید
❈۲❈
بفرمود تا چند کشتی در آب
فکندند کشتی هم اندر شتاب
به هر کشتیای کرد گردیپناه
به کشتی روان کرد یکسر سپاه
❈۳❈
همی راند کشتی به دریا چو باد
به ایشان مدد کرد باد مراد
ز کارآگهان و ز جادوگران
شنیدند چون از یل پهلوان
❈۴❈
ببردند سوی دیو جادو خبر
ز احوال فغفور و یل سر به سر
چو آن دیو آگاه شد زین خبر
بخواندش ز جادوگران سر به سر
❈۵❈
از ایشان چو احوالها باز جست
بگفتند شرح و بیانها درست
که سام یل پهلو سرافراز
ز مستی نداند سر از پای باز
❈۶❈
ز عشق پری دخت رفته ز دست
نداند کسی حال آن خودپرست
ز احوال قصر و ز باغ و ز بند
بگفتند با نرهدیو نژند
❈۷❈
نهنکال ازین گفته آمد به جوش
برآورد از دل فغان و خروش
که آیا کدام ابلهی بیخرد
تواند که تا نام یارم برد
❈۸❈
اگر بر پریدخت من بسته دل
ز خونش کنم خاک ناورد گل
بگفتا و فرعین و عفریت خواند
بر خویش ایشان به زانو نشاند
❈۹❈
بگفتا ز دیوان گزین صدهزار
به کشتی روان شو سوی کارزار
ز دریا به کشتی نشین در زمان
برو سوی سام یل پهلوان
❈۱۰❈
دو دیو دلاور ابا صدهزار
برو پیش رو باش در کارزار
دو پنجاه کشتی ز دریا روان
برفتند دیوان بر پهلوان
❈۱۱❈
رسید از دو سو کشتیان درگذر
به هم در رسیدند شیران نر
چنان شد که جویند از هم نبرد
ز یکسوی دیو و به یک سوی مرد
❈۱۲❈
چنین گفت سام نریمان گرد
که ای پهلوانان با دست برد
نمیرد کسی بیاجل در جهان
نه زنده توان رفت به آسمان
❈۱۳❈
نشد جانور رسته از چنگ مرگ
درین باغ نی شاخ ماند نه برگ
پس آن به که نام نکو یادگار
بماند ز ما تا بسی روزگار
❈۱۴❈
بکوشید در جنگ دیوان نر
به خون درکشید و ببرید سر
بگفت و بزد نعرهای در زمان
که لرزید از وی زمین و زمان
❈۱۵❈
اول بر زبان نام یزدان بخواند
سوی جنگ عفریت کشتی براند
بفرمود تا تیرباران کنند
به دیو سیه روز تازان کنند
❈۱۶❈
ز شصت دلیران در آن روی آب
به بد کار دیوان جنگی خراب
خدنگ از کمان سواران جنگ
چو رستی نشستی ابر دیو تنگ
❈۱۷❈
تن دیو گفتی برآورد پر
برهنه تن و نی کلاه و کمر
یکی دشت بودی پر از خارپشت
ز دیوان جنگی و تیر درشت
❈۱۸❈
به کشتی نشستند دیوان ریو
براندند زی سام سالار نیو
کامنت ها