خواجوی کرمانی:ازین سو چو از کین بپرداخت سام به شادی طلب کرد و نوشید جام
❈۱❈
ازین سو چو از کین بپرداخت سام
به شادی طلب کرد و نوشید جام
نشستند نزدش همه سر به سر
به ناگه جهانجوی افراخت سر
❈۲❈
یکی جام از ساقی سیمتن
گرفت و چنین گفت با انجمن
که این جام بر روی دلدار خویش
کزو هم بود گرم بازار خویش
❈۳❈
اگر یاد او می بنوشم رواست
که او شاه خوبان چین و ختاست
بگفت این و پس پیش آورد جام
پریزاد آگه شد از گفت سام
❈۴❈
اگر چه رخش را نمیدید کس
ولیکن ز اندوه بر زد نفس
برافراز کشتی درآمد پست
بزد بال و آن جام می را شکست
❈۵❈
جهان پهلوان زان شد اندر شگفت
سرانگشت حیرت به دندان گرفت
چو رفتند گردان به آرام جا
همانگه جهانجوی کشورگشا
❈۶❈
ز روی پریدختش آمد به یاد
دو جدول به رخ هر دو چشمش گشاد
همی ریخت از دیده در خوشاب
ز هجران نمیآمدش باز خواب
❈۷❈
اگر چه به چنگ اندر آن جام داشت
ولیکن سرودی غم انجام داشت
همی گفت کای بیوفا روزگار
چنین چند باشم ز غم سوگوار
❈۸❈
گهی با سمنگان پیکارجوی
ز کین مر مر او را درآری به روی
گهی تیره سازی به من روز را
گهی چیره مر عالمافروز را
❈۹❈
دوانیم گه سوی پیکار ژند
گهی سر درآریم در زیر بند
گهی چیره سازیم در رزم و کین
سرم برفرازی به چرخ برین
❈۱۰❈
به نیکی دویم چون زدم فال را
پدید آوریدی نهنکال را
دگر دور افکندی از مهوشم
ز هجران فکندی به چرخ آتشم
❈۱۱❈
ازین پس رخ خویش پژمان مکن
دگر قصد سام نریمان مکن
که جانش بر نازنین دلبر است
اگر رحمت آری مرا درخورست
❈۱۲❈
پریزاد از افراز چون این شنید
همانگه سرود حزین برکشید
که بیچاره سام نریمان که اوی
دمادم نهد سوی پیکار روی
❈۱۳❈
بدان تا پریدخت گیرد به بر
بپیچد شه چین ز پیکار سر
گهی اندر افتد به دریای ژرف
نماید بسی کارهای شگرف
❈۱۴❈
به خاور نماید مر او را پری
به زرینه دژ گردد از جان بری
به جان ور گهی سیر گردد به سیر
شود از شه چین گریزان به دیر
❈۱۵❈
گهی برفرازد یلی بال را
گه جوید نبرد نهنکال را
بدان تا دهد شاه دختر بدو
همانا برآشفت اختر بدو
❈۱۶❈
کزین پس به گفتار سالار چین
نهد با سپه رخ سوی رزم کین
پریزاد چون رزم و پرخاش را
پریدخت خواهد قمرتاش را
❈۱۷❈
شه چین رخ آرد سوی ماجرا
رساند پریوش به شاه ختا
بود تا به گیتی برادر سپر
چرا سام گیرد مر او را به بر
❈۱۸❈
خبر بازگویم ز راز نهفت
پریدخت شد با قمرتاش جفت
چو بشنید آن گفتها شیر زوش
ز اندوه و از غصه برزد خروش
❈۱۹❈
سر از خواب برکرد اندر زمان
طلب کرد فرهنگ روش روان
ز جا جست و آمد بر پهلوان
رخش دید مانند? زعفران
❈۲۰❈
دعا کرد و گفت ای سپهدار زوش
چرا برزدی همچو شیران خروش
گل سرخ تو از چه رو زرد گشت
دم گرمت از بهر که سرد گشت
❈۲۱❈
بدو گفت سام ای گو مهربان
دلم شد ز کار شه چین نوان
نموده به من راه پرخاش را
پریدخت داده قمرتاش را
❈۲۲❈
ابا او پریدخت بر ساخته
برادر پسر را سر افراخته
به هودج پریدخت را کرده جا
فرستاده او را به راه خطا
❈۲۳❈
بدو دیوزاده گرفت آفرین
از آن پس بگفت ای دلبر گزین
کجا هست ده روز از ما به شهر
نهادیم رخ سوی پیکار و قهر
❈۲۴❈
چسان او بسوی ختا شد چو باد
نیارد خردمند ازین گفته یاد
چسان گشت او با قمرتاش جفت
به گیتی دروغی چنین کس نگفت
❈۲۵❈
پریزاد را سام در پیش خواند
به نرمی فراوان سخنها براند
وز آن پس بدو گفت کز کاستی
مزن دم بگو سر به سر راستی
❈۲۶❈
برافروخت رخ آن مه دلربای
بدو گفت کای پهلو نیک رای
به سوگند لب برگشایم یکی
پذیری مر آن گفتگو اندکی
❈۲۷❈
که از چین پریپیکر دلربا
پی کام شد نزد شاه ختا
بدو گفت سام این چه سوگند بود
به من بر یکی راز باید گشود
❈۲۸❈
پری گفت آگه شو از کار ما
به گیتی بود شیر دادار ما
به آن پیکر شیر که اویم خداست
که با تو نگویم سخن غیر راست
❈۲۹❈
بد آمد جهانپهلوان را بسی
بدو گفت کاندر جهان ناکسی
جهان آفرین را ستایش نما
که او بر دو گیتی بود رهنما
❈۳۰❈
خدائی که افلاک بر پای کرد
خرد را ز دلبر همی جای کرد
همی گفت با او سخنهای گرم
نمیشد دل آن پریزاد نرم
❈۳۱❈
به خواهش همی گفت کامم برآر
وز آن پس بخوانم سوی کردگار
دگر باره سام دلاور نژاد
لب خود به سوگند و پیمان گشاد
❈۳۲❈
که تا برنیاید مرا کام دل
نگردی تو اندر جهان رام دل
به گاهی که ماهم به دست آورم
سپاه عدو را شکست آورم
❈۳۳❈
بیابی زمن کام دل شادمان
وگرنه بمانی اسیر غمان
بگفت و بدو نیز نرمی نمود
پریزاد هم رای گرمی نمود
❈۳۴❈
که چندان امان خواهم از تو به دهر
که مر اهرمن را برم سر ز قهر
نشینم و جام پیاپی خوریم
غم بیهودهگوی تا کی خوریم
❈۳۵❈
چو بشنید از پهلوان این سخن
نگنجید از ذوق در پیرهن
ز شادی همانگه نهان کرد رو
دژم بود سام یل از گفت او
❈۳۶❈
به فرهنگ یل گفت کای نامور
ندانی چسان کارم آمد به سر
نخست ار به سوی ختا رو کنم
سر نام خود زیر آهو کنم
❈۳۷❈
به بیغاره گویند گردنکشان
که شد سام یل از جهان بینشان
بترسید و بنهفت رو از ستیز
ز پیش نهنکال شد در گریز
❈۳۸❈
اگر برفرازم یلی بال را
که بندم دو دست نهنکال را
پریدختم از چنگ بیرون شود
مرا بخت فرخنده وارون شود
❈۳۹❈
ندانم برین بر چه چاره کنم
همان به که از کین کناره کنم
چو باد شتابان شوم باز جا
نهم روی خود را به سوی ختا
❈۴۰❈
مگر لاله رخ را به چنگ آورم
سر شاه چین زیر سنگ آورم
سبک دیوزاده زبان گشاد
بدو گفت کای نامبردار راد
❈۴۱❈
اگر درپذیری برانم ز جا
از ایدر نهم رخ به راه ختا
همه رازها را پژوهش کنم
تمرتاش را زان نکوهش کنم
❈۴۲❈
پریدخت را نیز باز آورم
سوی مهر سامش نیاز آورم
ازو شادمان شد جهانجوی سام
دلم گفت با ایمنی گشت رام
❈۴۳❈
برو کت بود یار فرخنده بخت
تو را باد آسان همه کار سخت
یکی رهنما گشت همراه او
که باشد شب و روز آگاه او
❈۴۴❈
سبک زورقی جست سام دلیر
نشست اندرو دیوزاده چو شیر
کامنت ها