خواجوی کرمانی:یکی نعره زد سام اندر یلی که لرزید آن آب از پر دلی
❈۱❈
یکی نعره زد سام اندر یلی
که لرزید آن آب از پر دلی
نهنکال را گفت کای نره دیو
برآرم ز جانت همین دم غریو
❈۲❈
به قلوش چنین گفت سام گزین
که امروز چنگال شیران ببین
سپه را شتابان درآور به جنگ
به گرز گران سنگ بگشای چنگ
❈۳❈
درین بحر امروز کاری کنم
که اندر جهان یادگاری کنم
به خون تیغ را آتشافشان کنم
همه آب لعل بدخشان کنم
❈۴❈
بدین تیغ کآتش برآرد ز آب
شرار افکنم در دل لعل ناب
پس آنگه نهنکال جادو به بند
بگیرم ببندم به خم کمند
❈۵❈
رهانم شما را ز دیوان سپاه
به فیروزبختی روم پیش شاه
بگفت این و جست آن یل پاکهوش
به پرواز شد گرد با زور و توش
❈۶❈
به دوش نهنکال بر شد سوار
کمربند بگرفت با شاخسار
ز ایوان کشتی برآمد نفیر
همه روی دریا سیه شد چو قیر
❈۷❈
دو کشتی ز بس کشته آکنده شد
نهنک اندرون جا پراکنده شد
همی گفت هر لحظه فرخنده سام
که ای پهلوانان گسترده نام
❈۸❈
بکوشید لختی به نیروی بخت
مگیرید سست این چنین کار سخت
یک امروز مردی به جای آورید
هنرهای مردان به پای آورید
❈۹❈
اگر باز گردیم ازینجا به کام
توان برد ما را به ناموس نام
وگر کشته گردیم هم باک نیست
که فرجام مردم بجز خاک نیست
❈۱۰❈
ز گفتار سام یل پاک رای
دل جنگجویان برآمد ز جای
چنان تیره گشت آتش کارزار
که از روی دریا برآمد شرار
❈۱۱❈
همه روی دریا پر از کشته بود
ز کشته همه آب خون گشته بود
ز هر گوشه کشتی به کشتی رسید
همی آن ازین این از آن کین کشید
❈۱۲❈
سر تیر با سینه گستاخ شد
ز نوک سنان سینه سوراخ شد
ز بس کشته بر روی دریا سپاه
چنان شد که کشتی نمئیافت راه
❈۱۳❈
جهان پهلوان سام فرخنده فر
گرفته نهنکال دون را کمر
ورا آنچنان خشک در بند کرد
تو گفتی مر او را جگربند کرد
❈۱۴❈
فرو کوفتند لشکر زابلی
بدان لشکر دیو از پر دلی
یکی را به تیغ و یکی را به گرز
فرو ریختندی سر و دست و برز
❈۱۵❈
ز آمد شد تیر پران عقاب
بپوشید تابان رخ آفتاب
دلیران زابل اگر کم بدند
ولیکن به دریا مکرم بدند
❈۱۶❈
بماندند سرگشته دیوان نر
ز تیر دلیران زرین کمر
نهنکال را داشت سام دلیر
به گردی و مردی چو غرنده شیر
❈۱۷❈
نیارست دم زد بر سام یل
تو گفتی مگر سام بودش اجل
وز آن سوی قلواد مانند باد
ابا قلوش آن پهلو پاکزاد
❈۱۸❈
دگر لشکر زابلی سر به سر
برآشفت مانند? شیر نر
دو پر دل ز هر گوشهای بیدریغ
فرو کوفتند آن دوان را به تیغ
❈۱۹❈
به خون اندرون زورق آفتاب
چو کشتی که افکنده باشی در آب
ز یک سوی سام یل اندر ستیز
نهنکال را داشت بر تیغ تیز
❈۲۰❈
ز یک سوی دیگر جهانپهلوان
چو قلواش و قلواد چابک عنان
برآورده بودند تیغی به دست
تو گفتی مگر ژنده پیلاند مست
❈۲۱❈
ز بس دیو جنگی که افکنده بود
همه روی دریا پراکنده بود
کامنت ها