گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

خیام:لب بر لب کوزه بردم از غایت آز، تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز،

❈۱❈
لب بر لب کوزه بردم از غایت آز، تا زو طلبم واسطهٔ عمرِ دراز،
لب بر لب من نهاد و می‌گفت به راز: می خور، که بدین جهان نمی‌آیی باز!

فایل صوتی ترانه‌های خیام (صادق هدایت) رباعی ۱۳۹

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

احمد نیکو
2020-09-20T22:41:46
این چرخ که با کسی نمی گوید رازکُشته بِسَتم هزار محمود و ایازمی خور که بکس عمردوباره ندهندهرکس که شد از جهان نمی آید باز
حسین،۱
2018-05-29T19:20:23
تمام حقایق بزرگ در ابتدا کفر محسوب می‌شوند، سپس به سخره گرفته شده و در نهایت، به‌عنوان امری بدیهی پذیرفته می‌شوند جرج برنارد شاو (نویسندۀ نامدارِ ایرلندی)
الهه (نازی) صادقلو
2021-08-13T13:56:46.296465
  " کوزه "   لب برلبِ کوزَه بُردم ازغایتِ آز تا زو طلبم  واسطه­یِ عمرِ دراز   لب برلبِ من نهاد و میگفت به راز مِی خور، که بدین جهان  نمی‌آیی باز!   - کوزه : نمادِ کسی است که سالها پیش زندگی می کرده و اکنون جز مشتی خاک  که آن­هم  کوزه ای با آن ساخته شده چیزِ دیگری باقی نمانده است، حال این کوزه! نظاره­گر شادیِ مردمان در مجالسِ عیش و نوش هست! - غایت : آخرین حدّ ممکن - آز : زیاده­خواهی (حرص) - تا زو طلبم : از او خواهش کنم - واسطه­ یِ عمرِ دراز : میانجیگری برای گرفتنِ فرصتِ زندگی طولانی تر - میگفت به راز : نجوا می کرد - مِی خور:  تا می توانی شادمانی کن و اندوهگین نباش   برداشتِ آزاد: در حال شور و مستی که از خود بیخود شده بودم،   با تمام وجودم از کوزه! خواستم که   برایِ من میانجیگری کرده و از روزگارعمرِ طولانی طلب کند.  ولی کوزه با نجوا چنین پاسخ داد:  تا می توانی شاد باش و اندوهِ بیخود به دل راه مده، در لحظه زندگی کن که بختِ زندگی کردن تنها یکبار به هرکسی داده می شود و بس! در واقع، کوزه  که نمادی است از مردگان، با زبانِ بی زبانی به ما می گوید، به هوش باش! تو تافته­ی جدا بافته نیستی، این آرزویِ تک تکِ کسانی بوده که اکنون اسیرِ خاک شده اند.   لبش می بوسم و  دَرمی کشم مِی به  آبِ زندگانی  بُرده­ ام  پِی   بده جامِ مِی و از جم مکن یاد که می داند که جم کی بود کِی کِی   نجوید جان از آن قالب  جدایی که باشد خونِ جامش در رگ و پی دیوان حافظ » غزل 431 - دَرمی کشم: می نوشم - جم: جمشید از پادشاهان پیشدادی - از جَم مکن یاد: گذشته را با همه خوبی­ها و بدی­هایش را فراموش کن - کی: چه کسی - کِی: چه زمانی - کِی: لقب پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو،... - نجوید جان از آن قالب جدایی: هیچگاه روح و روان نمی خواهد از آن بدنِ کسی جدا شود که... - خونِ جام: شراب، شادی و سرخوشی، عشق - رگ و پی: سرشت، اصالت، وجود - که باشد خونِ جامش در رگ و پی: که سرشتِ وجودیش از جنس شادی و سرمستی باشد، در واقع کسی که روح ودلش سرشار از عشق باشد، همیشه زنده خواهد ماند
صبا ا ایرانی
2021-09-24T12:30:26.937287
در کوزه ای که در انبان چیزی جز شراب حقیقت ندارد . مفهوم کوزه خود ما هستیم که با نوشیدن شراب با حقایق اشنا میشویم و هر چه تشنه تر باشیم اگاه تریم .